❄Part 09❄

94 28 2
                                    

خیلی وقت بود که تلفنم تموم شده بود اما نگاه من هنوز خیره به رو به روم بود.

دوباره باید بر میگشتم به شهری که دونه دونه عزیزامو گرفت.

_جه بوم؟؟

با شنیدن صدای جینیونگ نگامو از رو به روم گرفتم و  به چهره نگران و خیس از اشکش دوختم.

یعنی برا من گریه کرده بود؟

دستمو جلو بردم و اشکاشو پاک کردم و گفتم:«چرا گریه میکنی؟؟»

گوشه لباش به سمت پایین متمایل شد و با دلخوری گفت:«خودت چیا گییه میکنی؟؟»

با لبخند محوی دستمو رو صورتم که نفهمیدم کی خیس شده بود کشیدم و با گرفتن دستش سمت کلبه رفتم.

اما وسط راه رامو سمت صندلی های کنار کلبه کج کردم.

همین که رو صندلی ها نشستم جینیونگو رو بغلم نشوندم و از پشت بغلش کردم.

سرمو رو شونش گذاشت و اهمیتی به وزنش ندادم.
هیچی نمی گفت و حرکتی هم نمیکرد.

تا حالا منو ناراحت ندیده بود.

_جه بوم؟

چشمامو بستم و هومی کشیدم.

جینیونگ هم با تردید گفت:«نمیخوای بیف بازی کنیم؟؟»

_نه.

این دفعه با دلخوری گفت:«چیا؟؟من نایاحتت کیدم؟؟؟یا دامبو؟؟»

با شنیدن حرفش لبخند محوی زدم و گفتم:«دامبو و بم بم»

_چیا نایاحتت کیدن؟؟

+نمیدونم.....به نظر تو چرا؟؟

_منم نمیدونم.تو همیشه دامبویو نایاحت میکنی.

سرمو از رو شونش برداشتم و بلندش کردم.تو چشماش خیره شدم و با تعجب گفتم:«من کی ناراحتش کردم؟؟»

یه چشم غره بهم رفت و گفت:«نامید.چیا یادت رفته؟؟اون دفه که مایکی گولشو شکوند و دیگه نیومد تو به دامبو گفتی مایکی اون دیگه نمیاد و دامبو هم نایاحت شد.»

با یادآوری اون روز قلبم تیر کشید.

دستمو رو قلبم گذاشتم و به سختی نفسمو بیرون دادم.مطمئنا هیچ وقت اون روزو فراموش نمیکردم اما.....جینیونگ از کجا میدونست؟؟؟

سوالمو به زبون آوردم:«تو...تو....تو چطور این قضیه رو میدونی؟؟؟»

صورت اخمالوش یدفعه شبیه علامت سوال شد و گفت:«گضیه؟؟گضیه یعنی چی؟؟»

پوفی کردم و کلافه گفتم:«چجوری اون روزو یادته؟؟»

دوباره لباشو آویزون کرد و گفت:«باشه چیا اوندویی حیف می زنی؟؟تو حتی منم یادت نیشت.منم اون یوز اوندا بودم و تو هم عشبانی شدی و منو اوف کیدی»

It's Not Possible S1:Snowy Sculpture(GOT7)[Full]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon