Part 2

949 143 6
                                    


آروم در اتاقشو زدم و بدون منتظر موندن وارد اتاق شدم اما با دیدن نیم تنه لختش نگاهمو دزدیم و به سمت کمد آخر اتاق رفتم و گفتم : منتظر حرفام نموندی ، قهوه برات خوب نیس اما آبمیوه که میتونی بخوری برات خریدم!

لیوانی از توی کمد در آوردم و کمی براش ریختم تا بهش بدم اما همونجوری لخت لبه تخت نشسته بود بازم نگاهمو دزدیدم و بهش نزدیک شدم و لیوان رو به سمتش گرفتم!
من یه پرستار بودم و بدن لخت یه آدم برام عادی بود اما دیدن بدنش منو معذب و دستپاچه کرده بود!
به چشم برادری بدن خوبی داشت و برای خودش تیکه ای بود ، به قول بچه ها دخترکش !
وقتی لیوان رو ازم گرفت ، دوباره به سمت کمک رفتم و بشقابی برداشتم و پرسیدم : شکلاتی یا نسکافه ای ؟

اما جوابی نگرفتم.

به سمتش برگشتم تا جوابی بگیرم که با دیدنش دقیقا پشت سرم جا خوردم و کمی عقب رفتم که کمرم به کمد چسبید.

تکون کوچکی خوردم پرسیدم : داری چیکار میکنی؟

درحالی که لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت گفت : تو از بدن من خجالت میکشی ؟؟

تعجب کردم ولی خودمو نباختم و با بیخیالی کنار رفتم و  گفتم : معلومه که نه !

_ پس چرا نگاهتو میدزدی ؟

+ اقای جئون امیدوارم یادتون نرفته باشه که من یه پرستارم!

ولی باز جلوی روم وایستاد و راه منو سد کرد که اینبار با شجاعت سرمو بالا آوردم حرفمو ادامه دادم: من اینجا حتی شلوار بقیه رو در میارم و براشون مخزن ادرار میذارم ، بدن شما اصلا خجالت آور نیس!
ابروهاش کمی بالا پرید و لبخندش محو شد و گفت : اوه ! خوب درست میگی پس نقشم شکست خورد ، شکلاتی لطفا !

روی تختش نشست وشروع کرد به پوشیدن لباسش.
با اون هیکل بی نقصش حتی توی لباس بیمارستان هم جذاب بود اما پوشیدن پیراهن لی روی اون!

اصلا باورت نمیشد که لباس بیمارستان پوشیده! اون دقیقا مثل یه مدل خوشتیپ و جذاب بود ولی منظورش از نقشه چی بود؟!!

+ نقشت ؟

هنوز لباسشو مرتب میکرد که لبخند بامزه ای زد و گفت : داشتم لباسمو عوض میکردم اومدی تو! فکر کردم خجالت میکشی میتونم یه کم سرگرم بشم!

و وقتی لباسشو درست کرد، جرعه ای از ابمیوه ش رو خورد ، منم کیک رو جلوش گذاشتم!

+ کیک شکلاتی!

_ ممنون!

قهوه مو برداشتم و جلوی پنجره وایستادم و به خیابون شلوغ روبروی بیمارستان خیره شدم ماشین ها به سرعت نه چندان زیادی از خیابون میگذشتند ذره ای توجه هم به اطرافشون نداشتن .
ذره ذره قهوه تلخ رو خوردم.

و سکوت چند دقیقه ای رو شکستم و گفتم : 34 سالته ؟

_اره ! توچی ؟ مطمئنم من ازت بزرگ ترم !

I'm sick Where stories live. Discover now