Part 3

945 123 9
                                    


پوفی کشیدم و گفتم : باشه خودم میرم!
گوشیو توی جیبم انداختم و موهام رو پشت گوشام فرستادم و با قدم های سریع به سمت اتاقش رفتم!
تو سالن شروع کردم به راه رفتن و رفته رفته به سرعت قدم هام اضافه کردم و تلاش میکردم موهامو جمع کنم تا ببندمشو اما موفق نمیشدم انگار که موهام هم لجبازی میکردن با گره خوردن به همدیگه جلوی منو میگرفتن تا بسته نشن مدت زمان بیشتری رو ازاد باشن.

بالاخره جلوی در اتاقش رسیدم ، نفس عمیقی کشیدم و مکثی کردم تا کارمو انجام بدم و اون موهای لجباز رو ببندم ولی هنوز موهام رو جمع نکرده!

بودم که در اتاق به شدت باز شد و جونگکوک جلوی در ظاهر شد و داد زد : بهت گفتم برو بیرون!

از ترس یه قدم عقب رفتم که اونسو با عجله بیرون اومد و سینی غذا رو توی بغلم گذاشت و اونجا رو ترک کرد و منم فقط با چشای گرد شده که رگه های ضعیف ترس درونش موج میزد، به مسیر رفتنش زل زده بودم!

بعد چند لحظه رومو برگردوندم به جونگکوک نگاه کردم که بهم خیره شده بود، سوالی نگاش کردم که گفت : بیا تو!

و بدون توجه به اینکه چند لحظه پیش بهم خیره شده بود داخل رفت و روی تختش دراز کشید.
با کلی سوال دنبالش راه افتادم تو اتاق و گفتم : میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی ؟!

_ نه!

با این جوابش کاملا دهنم بسته شد و پوکر بهش نگاه کردم. هیچ حرفی دیگه ای نمیتونستم بگم ، اینقدر قاطع جوابم رو داد، احساس میکردم دیگه چیزی برای گفتن نیست!

فقط سکوت کردم و سینی رو روی میز گذاشتم و دستام رو با حالت طلبکارانه ای زیر بغلم زدم و گفتم : خوب الان نمیخوای غذا بخوری ؟!

_ میخوام غذا بخورم خیلی هم گرسنمه !

چشامو تو حدقه چرخوندم و میز تخت رو جلو تر کشیدم و زیر لب غر غر کردم : پس چه مرگته؟!

قاشق رو به دستش دادم که با چشمای خستش بهم نگاه کرد و گفت : مگه تو پرستار من نیستی ؟

سرمو کمی تکون دادم و گفتم : چرا هستم !

_ پس چرا وظیفتو انجام ندادی و یه نفر دیگه فرستادی !

با حالت گیجی نگاش کردم و گفتم : منظورت چیه ؟! خوب شاید اون لحظه من کار دیگه داشته باشم !

_ چه کاری مثلا؟! کارت فعلا منم !

+ یا ! تو باورم نمیشه! میخوای این شکلی رفتار کنی !

قاشق غذا رو با حرص توی دهنش گذاشت و گفت : پرستارای دیگه زیادی حرف میزنن! اگه نمیتونی پرستارم بشی ترجیح میدم برگردم خونم تا در آرامش بمیرم!

دستی به موهام کشیدم و بهم ریختمش و یه نفس عمیق کشیدم و با خودم حرف زدم " یون سانگ اروم باش ، سعی کن عاقلانه رفتار کنی ، نباید با هیچ بیماری پرخاش کنی اونا فقط بیمارن ! "

و نفسمو با صدا بیرون دادم .
+ درسته حق با شماست جونگکوک شی من از طرف خودم و اون پرستار معذرت میخوام! سعی میکنم دوباره کسایی بفرستم که زیاد حرف نزنن!

I'm sick Where stories live. Discover now