Part 5

1.4K 144 28
                                    

در کمد رو باز کردم و با عجله به همه لباسا نگاه کردم و بدون اینکه بفهمم استرس گرفته بودم و حتی ناخونم رو میجوییدم.
طبق برنامه دکتر ، جونگکوک شیمی درمانی شده انجام داده بود و الان من باید به قولم عمل میکردم.
ولی حتی برای انتخاب لباس هم به شدت اضطراب داشتم و وسواس به خرج میدادم .
بلوز سفیدی رو به همراه یه دامن مشکی برداشتم و جلوی اینه به خودم نگاه کردم و لباس رو جلوم گرفتم ولی در کسری از ثانیه لباسا رو روی تخت پرت کردم و دو تیکه دیگه برداشتم این بار یه تاپ باز زرد و با شلوار جین ، اینبارم جلوی اینه ایستادم اما با کلافگی به سمتی پرتش کردم و دستامو توی موهام فرو کردم و محکم کشیدمشون و داد زدم : حالا چیکار کنم ؟!!

و سرمو پایین انداختم و به خودم لعنت فرستادم که واقعا چرا برای همچین چیزی اینقدر استرس دارم مگه مهمه چی بپوشم؟! فقط قرار تو تاریکی فیلم تماشا کنیم که مگه نه ؟!
با این فکر لامپی روی سرم روشن شد و به سرعت به سمت کمد دویدم و لباس رو بیرون کشیدم و بهش لبخند زدم.
به نظرم گزینه خوبی بود و تا حدودی راضیم میکرد ، خوشگل بود و ساده !
به ساعتم نگاه کردم دیگه زمانی برای فکر کردن نبود پس همون رو پوشیدم و کیفم رو به گردنم انداختم و دستم رو از بندش بیرون اوردم.
با برداشتن تلفنم و توی آینه برای چندمین بار خودم رو برانداز کردم وموهامو با انگشتام مرتب کردم و به خودم لبخندی تحویل دادم و به سمت در دویدم.

پله های خوابگاه رو دوتا یکی پایین اومدم و موهام رو پشت گوشم فرستادم، اما اینبار برخلاف همیشه که بیرون میرفتم به جای در اصلی سمت پارکینگ بیمارستان رفتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پله های خوابگاه رو دوتا یکی پایین اومدم و موهام رو پشت گوشم فرستادم، اما اینبار برخلاف همیشه که بیرون میرفتم به جای در اصلی سمت پارکینگ بیمارستان رفتم.
طبق چیزی که گفته بود ، باید اونجا هم رو میدیدم.
نفس عمیقی کشیدم و وارد پارکینگ شدم و بدون هدف اون اطراف راه رفتم تا بلاخره ببینمش یا هم به بهونه ندیدنش بتونم فرار کنم.
گوشیم رو از این دست به اون دست فرستادم و خودمو به یه طرف تاب دادم و گوشه و کنار رو دید میزدم که با بوق بلند یه ماشین، با ترس از جا پریدم و به طرفش نگاه کردم اما با صورت خندون اون پسر مواجه شدم ، انگار که از ترسوندن من لذت برده بود و مثل پسر کوچولو های تخص به خودش افتخار میکرد و میخندید !!
با چشم براش خط و نشون کشیدم و که از جای پارکش جلوتر اومد و منم برای باز شدن راهش کنار رفتم تا رد بشه !
جلو تر رفت و شیشه شو پایین فرستاد و گفت : پرستار کیم سوار نمیشی ؟
لبخند مسخره ای تحویلش دادم و سوار ماشینش شدم و کمر بندم رو بستم که با یه لبخند جذاب راه افتاد و باعث شد قلبم براش بلرزه و من رو تو زیبایی نیم رخ جذابش غرق کنه!

I'm sick Where stories live. Discover now