مدتی میشد که به در باز آسانسور زل زده بودم که در با آهنگ مخصوصش داشت بسته میشد ، ولی قبل بسته شدنش دستی مانعش شد.
یکی از خدمه بود ، میخواست سوار آسانسور بشه و وسایل تمیز کاری رو روی چرخ دستی حمل میکرد ، اما با دیدن من ایستاد و بهم نگاه کرد و گفت : پرستار کیم ؟!به قدری توی افکارم غرق بودم که متوجه اون نشدم ، ولی دوباره صداش اومد که گفت : پرستار کیم خودتونین ؟!
بالاخره به خودم اومدم و جوابشو دادم و گفتم : ها بله من دیگه میرم خسته نباشین!
از آسانسور بیرون اومدم و به سمت پله های پشت بوم رفتم ، ولی اون خدمه که دقیق اسمشو نمیدونستم با تعجب بهم نگاه میکرد ، حقم داشت یه پرستار بدون لباس فرم روی پشت بوم چیکار داشت ؟! درکش برای خودمم سخت بود واقعا میخواستم برم اونجا چیکار کنم ؟!
ولی با این وجود با حالتی شبیه دو پله ها رو طی کردم و به در پشت بوم رسیدم.نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم ، که باد خنکی به صورتم که بخاطر حرارت بدنم احساس خوبی بهم دست میداد و منو آروم میکرد.
جلو تر رفتم تا بالاخره لبه پشت بودم هیکل مردونشو دیدم ، آروم اونجا ایستاده بود و دستش رو تکیه گاه صورت خوش تراش گذاشته بود و به اسمون پرستاره شب خیره شده بود ، معمولا به خاطر نور چراغای شهر ستاره ها زیاد دیده نمیشدن ولی امشب به طور عجیبی به چشم میومد و منتظره بی نظیری رو درست کرده بودن ، منظره بی نظری که صورت جونگکوک هم مثل ماه وسطش می درخشید و لبخند ناخوداگاهی روی صورتم به وجود اورد.بعد چند لحظه به خودم اومدم و فهمیدم دارم مثل روانیا لبخند میزنم ، من اومده بودم ببینم چه مرگشه ولی انگار خودم یه مرگم بود!
_پرستار نمیخوای حرف بزنی؟!
با چشمای گرد بهش نگاه گردم ، اون فهمیده بود من اینجام از کی دقیقا؟! لبخندمم دیده بود ؟! نه !
به طرفم برگشت و بطری شرابی توی دستاش بود که بیشتر منو متعجب کرد.+ هی تو اون مشروب رو از کجا اوردی؟!
روی زمین نشست و گفت : اینو میگی ؟ معلومه از خونم!
+ تو دیوونه شدی ؟!
به سمتش رفتم و بطری از دستش کشیدم ولی اینقدر محکم گرفته بود که نتونستم بگیرمش !
با چشام براش خط و نشون کشیدم و گفتم : تو مثلا مریضی!و دوباره باشدت بیشتر کشیدمش اما به طرز عجیبی خودم پرت شدم پایین و یه جورایی افتادم توی بغلش!
به یه ثانیه نکشید که خودمو جمع جور کردم و خواستم بلند شم ولی دستاشو دور بدنم قفل کرد و اجازه اینکار رو بهم نداد و یه جورایی مجبورم کرد به صورتش نگاه کنم.
منم این کارو کردم و زیر لب غریدم : داری چیکار میکنی الان ؟
لبخند شیرینی زد و گفت : پرستار کیم امروز خیلی خوشگل شدیا !!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
I'm sick
Фанфик•~📓「 #MultiShot 」 𝐍𝐚𝐦𝐞: I·ᴍ sɪᴄᴋ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , sᴍᴜᴛ 𝐂𝐨𝐩𝐞: Jᴜɴɢᴋᴏᴏᴋ 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: @Shadi7v