Part 9: Under The Ground!

437 65 78
                                    


جونگهان دست شوهوا رو گرفت و از بین هرج و مرج کشید بیرون. شوهوا همونطور که سعی داشت دستشو بکشه بیرون از دست جونگهان فریاد زد:

+میشه ولم کنی ؟من باید برگردم.

جونگهان با عجله جواب داد:

-الان وقتی برای این چیزا نداریم اگه نجنبیم ممکنه یکی از اونا بهمون حمله کنه باید زودتر از اینجا دور بشیم.

جونگهان با عجله بال هاشو باز کرد و نشست روی زمین.

شوهوا با تعجب پرسید :

+الان داری چی کار میکنی؟میگم من باید برم! اونجا قصر منه...

جونگهان با خستگی گفت:

نگران نباش همه بلدن از خودشون محافظت کنن. تو به فکر خودت باش. بشین! -

+برای چی؟

جونگهان با پوزخند گفت:

-هیچی میخوام یکم گردش کنم... بشین دیگه زود باش!

شوهوا با شنیدن داد یه فرد از جا پرید. مردی که نیزه ی تیزی داشت که فریاد میزد:"اونجاست! دختره رو پیدا کردم!" داشت با عجله به سمتش هجوم میورد.

شوهوا با دیدن وضعیت، با عجله پرید رو پشت جونگهان.

جونگهان قبل از اینکه اون مرد درشت هیکل بهشون برسه اوج گرفت و آروم آروم از زمین فاصله گرفت.

صدای داد های مرد بیشتر و بیشتر محو میشد.

بین ابرا هوا سرد بود و قطرات سرد آب شوهوا رو اذیت می‌کرد و میلرزید.

جونگهان با صدای سردش گفت:

-طاقت بیار الان می‌رسیم.

شوهوا گفت:

+کجا داریم میریم مگه؟

ولی جونگهان جوابشو نداد.

دستای شوهوا دور شونه های جونگهان بود و اون اینو دوست نداشت. از این پسره خوشش نمیومد.

بعد از مدت کوتاهی که برای شوهوا کافی بود تا بینیش پر از عطر جونگهان بشه، آروم آروم پایین اومدن و جونگهان یه جای تاریک که پر از چاله چوله بود فرود اومد.

شوهوا از خدا خواسته از پشت جونگهان پرش زد و روی زمین فرود اومد که باعث شد مچ پاش پیچ بخوره و آخ زیرلبی ای بگه.

+اینجا کجاست؟

شوهوا با اخم پرسید.

-اینجا دنیای زیرینه... قلمروی من! میدونی تو خیلی خوش شانسی! من هیچ کس رو اینجا راه نمیدم.

شوهوا تو دلش گفت "هیچ کس دوست نداره بیاد توی این جای خفقان آور!"

از دور یه قصر بزرگ دیده می‌شد که شوهوا حدس زد اون مال جونگهانه. ولی شوهوا از اون مکان که به شدت دلگیر بود خوشش نمیومد.

𝑺𝒖𝒏𝒌𝒆𝒏 𝑭𝒊𝒓𝒆Where stories live. Discover now