جیمین:اوه کوکیی بیا دیگه این مهمونی تولد منه
کوک:اوه تو خودتم میدونی من حال و حوصله مهمونی ندارم اینقدر کار رو سرم ریخته به لطف شما از این کارمم اخراج شدم و الان یه الاف بیکارم و خب فک نمیکنی پیدا کردن یه کار الان باید اولویتم باشه تا مست کردن تو مهمونی جنابعالی؟
جیمین: بیب سخت نگیر خب تو خیلی با استعداد تر اینی که توی این شرکت های در پیت کار کنی چرا به پیشنهاد من فکر نمیکنی
کوک: اوه خدای من صدبار گفتم از اون رییستون خوشم نمیاد از خود راضیه وقتی نگاش میکنم انگار انگار میخوام
جیمین: بوسیش؟
کوک : وات د فاک برو؟ این چه حرفیه میزنی
این چیزی بود که کوک گفته بود ولی حقیقت اینه که واقعا هروقت نگاهش به تهیونگ میفتاد دلش میخواست اون بهش توجه کنه ببوستش و و ازش عشق بگیره حتی قبلا تصمیم گرفته بود بهش اعتراف کنه ولی فهمیده بود که تهیونگ آدم عشق و علاقه نیست و با هرکس بیشتر یک شب نمیمونه مگر این که طرف خیلی خوب بهش حال بده که نتیجه اون هم نهایتن دوشب سکسه چیزی که کوک میخواست عشق بود نه یک رابطه یک شبه . چیزی که سال ها کوک ازش محروم بود حتی از طرف خانوادش البته اگر میشد اسمشونو گزاشت خانواده
جیمین: اخه میدونی لعنتی خیلی هاته من از منشیموون شنیدم واقعا یکی از بزرگ ترین دیک هاییی که دیده رو داره اوه خدای من کاش منم میتونستم یک شب اون رو حس کنم به هر حال اونم مهمونیم دعوت حسابی خوشتیپ کن نیای هم دلم میشکنه
کوک: اوکی بابا میام .
....
توی آینه نگاهی به خودش انداخت . واقعا فوقالعاده شده بود کت سیاه و پوست سفیدش تضاد قشنگی رو درست کرده بود قد بلند و کمر باریکش و هیکل زیباش واقعا تاحالا خیلی ها شیفته کوک بودن ولی اون نگاهش همیشه به یک نفر بوده یه عشق اشتباه..مهمونی شروع شده بود و کوک یه گوشه نشسته بود و از شراب میخورد که چشمش به تهیونگ افتاد
سعی کرد نگاهش رو بدزده و شات شرابشو کامل سرکشید. همینجوری تند تند شات هاشو بالا میبرد که دید تهیونگ داره نزدیکش میشهتهیونگ: جیمین نگفته بود یه دوست بیبی بوی به هاتی تو داره
کوک تعجب کرد کوک بار ها و بار ها تهیونگ رو دیده بود خیلی وقت ها به خاطر جیمین به شرکت یا دور همی هاشون رفته بود و این حرف براش خیلی دردناک بود یعنی تهیونگ حتی قبلا متوجه وجودش هم نبود؟
کوک دوباره به جام شراب دیگه رو سر کشید
تهیونگ اومد جلوتر و چونه کوک رو تو دستاش قفل کرد و سرشو بالا آورد و زیر لب غرید وقتی باهات حرف میزنم تو چشمام نگاه کن بیبی
کوک ولی میدونست میدونست که اگه اگه توی چشم هاش نگاه کنه نمیتونه خودشو کنترل کنه وقتی ته سرکوک رو بالا کشید و چشم های تهیونگ رو دید و تا به خودش اومد دید در حال بوسیدن تهیونگه و داره لب هاشو به بازی میگیره قلبش تند میزد و که یهو طعم خون رو توی دهنش حس کرد تهیونگ لب های کوک رو گاز محکمی گرفته بود و سر اون رو به عقب هل داد و دستش رو به پایین تنه کوک کشید و گفت :اوه بیبی بوی بدون اجازه حق نداری لب های با ارزش منو ببوسی هوم؟ باید خوب خدمات بدی شاید به عنوان جایزه لب های ارزشمندمکوک به خودش لعنت فرستاد نباید این کار و میکرد اینقدر از کاری که کرده بود حالش بد بود که هیچکدوم از حرف های تهیونگ رو نمی شنید سرش رو به چپ راست تکون داد و با عجله مهمونی رو ترک کرد
درسته عصبانی بود عصبانی بود از خودش اوه اون این بوسه رو دوست داشت نمی تونست انکارش کنه
First time that you kiss me ..گایز پارت اول تموم شد پلیز ووت بدید^-^
به ۵ تا ووت برسه پارت بعد رو میزارم
YOU ARE READING
let me touch you baby
Fanfictionداستان درباره تهیونگ که جونگکوک رو به عنوان هدیه در روز تولدش میگیره و کوکی که از قبل عاشق تهیونگ بوده و چی میشه اگه یه روز از اون عشق دیگه چیزی باقی نمونه؟ سرنوشت چیز عجیبیه و البته ترسناک مثل رود خونه ای که میمونی درحال جاری شدنی فک میکنی داری راه...