پارت دوم

62 12 19
                                    

خیلی مضطرب بود و یه ترس تو نگاهش بود که توی پنهان کردنش موفق نبود .

+ شکوفه خوبی ؟ چرا انقدر نگرانی ؟!

- چیزی نیست ! فقط میشه سریع بیای کارت دارم .

نگاه کنجکاو فرهاد که سعی داشت بفهمه قضیه چیه از چشمام دور نموند و معلوم بود کمی ناراحت شده

استرسی که شکوفه داشت به منم منتقل شد و با اون وضعی که داشتم بدتر شدم و معده درد و حالت تهوع هم بهم اضافه شد .

+ باشه باشه آروم باش الان میام ....

چشمام رو هم فشار دادم و رو کردم به فرهاد و یه برمیگردم بهش گفتم و دنبال شکوفه راه افتاده

مقصدش بیرون از سالن بود و توی راه مدام با دستاش ور میرفت
کلافه بود
دووم نیاورد و مکس کرد سره جاش و بدون حتی هیج مقدمه ای بهم گفت که چی شده و کجا میریم .

برزخ بودم
حالم بد بود
گیج بودم
نمیدونستم چجوری باید باهاش حرف بزنم ، اصلا ..... اصلا توان حرف زدن باهاشو دارم ؟!
از یه طرف هم دلم میخواست ببینمش و خودمو تو آغوشش غرق کنم
توی عطر تنش
توی گرمای وجودش
با یخ کردن کل بدنم به خودم اومدم و از افکار خارج شدم ....... حسی نداشتم
تقریبا لمس شده بودم

سعی کردم با سوال پرسیدن از خودم و حالم فرار کنم و حواسم پرت بشه
حتی این کار هم برام سخت شده بود

+ فقط یه چیزی ..... الان میریم پیشش ، زانیارو چیکار کردین ؟

- شکیبا بردنتش پیش مهمونا ، نگران اون نباش .

+ بهت نگفته چرا میخواد منو ببینه ؟
با تن صدایی که معلوم بود از شدت استرسه جوابمو داد که جا خوردم :

- من چمیدونم ! .......... ببخشید ..... دست خودم نبود

+ اشکال نداره ، حق داری ، حتی توهم کلافه ای

به جایی که قرار بود بریم رسیدیم

یه آلاچیق دیزاین شده بود که فاصله زیادی تا سالن داشت و برای استراحت عروس و داماد بود
جای دنجی بود و خوشگل
اما کسی که اونجا بود اونجارو خوشگل کرده بود

با اشاره شکوفه به خودم اومدم
یکم صبر کردم و دستی به ظاهرم کشیدم
خواستم برم اما ریه هام یاریم نکردن

دوباره حمله تنفسی کوفتی

دستام میلرزید و با سرعت خیلی زیاد همه جیبامو میگشتم تا اون اسپری لعنتی رو پیدا کنم

پیداش کردم و بدون مکس دو پاف استفاده کردم
حدودا ۲۰ ثانیه ای طول کشید تا برگشتم به حالت عادی و نفسام منظم شد

دیدمش
ارنیکایی رو دیدم که روی صندلی نشسته بود و به منظره روبه روش نگاه میکرد ، پاشو مدام تکون میداد و هق هق های کوتاه داشت که نشون میداد تازه گریش تموم شده

سعی کردم خودمو اروم کنم چون بیشتر از من اون الان نیازمند این ارامش بود

اروم سمتش قدم برداشتم و با خش خش برگا و چوبای ریز زیر پام متوجه شد و نگام کرد

با اولین نگاه دوباره بغضش برگشت و داشت تلاش میکرد خودشو اروم نشون بده

بالاخره به چشماش نگاه کردم

به زیباترین نگاه ، چشم دوختم

اومد نزدیکم و با نزدیک شدنش همزمان همه اجزای بدنمو نگاه میکرد

بدن گندمی ، لباس عروس ، موهای باز که دور گردنش ریخته شده بود ، یه ارایش ملایم و اون تاج ازش یه فرشته ، یا بهتره بگم ملکه ساخته بود

لبام از هم فاصله گرفتن که حرف بزنم اما دستشو گذاشت روی لبم و مانع حرفم شد

+ چیزی نگو ..... میخوام فقط نگات کنم
به خوشتیپ ترین مرد میخوام نگاه کنم

دست رو دستش گذاشتم تا از رو لبم بردامش که سردی دستاشو حس کردم
تو دستام قفلش کردم تا گرمش کنم

نگاهم رنگ ناراحتی و نگرانی به خودش‌ گرفته بود و ناخواسته بهش گفتم :

- چرا انقدر سردی ؟ خوبی ؟

+ دست خودت از سرمای من کم نداره !

با پوزخند جوابشو دادم

دست خودم نبود
ناخواسته نگاهمو میدزدیم که بغضه توی نگاهشو نبینم

تلاش میکرد با بغضی که داره حرف بزنه و همین باعث میشد گره ابروهام بیشتر بشه و نتونم درد بغض توی گلومو تحمل کنم

+ فکر کردین به این که دیگه نیستی یه کابوسه

مکس کرد و با پریشونی چشماشو به چشمام دوخت و گفت :

+ نمیتونم نبودتو تحمل کنم .....نمیتونم

بعد اخرین کلمه ای که گفت سریع خودشو بهم نزدیک تر کرد و منو به خودش چسبوند

دستشو پشت کتفم گذاشت

نگاهش بین چشمام و لبام جابه جا میشد

تردید داشت
نگاهش رنگ ترس داشت
نمیدونست میخواد جیکار کنه
نمیدونست چیزی که میخواد درسته یا نه

اما ...

___________________________________

فکر میکنی قراره چی بشه؟ 😈

شکست | FailureWhere stories live. Discover now