پارت نهم

23 5 9
                                    

[پاییز ۱۳۹۰]

نفسام به شماره افتاده بود ...

دیگه امیدی به نفس کشیدن نداشتم ...

با اون نیمه جونی که تو بدنم بود خم شدم سمت داشبورد ماشین تا بلکه اونجا اسپری پیدا کنم..

مثل آدمی که داره جون میده ، دست و پا میزدم و چنگ میزدم به یقه لباسم ..

به هر زوری که بود داشبورد رو باز کردم ... فکر کنم اون لحظه خوش شانس ترین آدم روی زمین بودم ...

با آخرین نفسام و آخرین توانی که داشتم دستمو دراز کردم سمتش و برداشتمش ... حتی جون نداشتم ازش استفاده کنم ..

با همون حالت که روی دستی و دنده ماشین ولو شده بودم ، به زحمت دستمو بردم سمت دهنم و با همه وجودم فشارش دادم ... بدنم به لرز افتاده بود و خودمو از درد ریه هام جمع کردم و به سرفه افتادم..

بعد اینکه یکی دو پاف استفاده کردم ، تونستم درست نفس بکشم و شدت سرفه هام کمتر شد ..

با همون حالت رو به پشتم برگشتم و به صندلی پشتم تکیه دادم ... پشت سره هم نفس نفس میزدم ...

چشمامو روهم فشار دادم و بعد یه نفس عمیق خودمو جمع و جور کردم و با فشاری که با دستم به صندلی شاگرد اوردم برگشتم سره جام ..

نگاهی به دستم که میسوخت کردم که دیدم به خاطره ضربه هایی که به فرمون زده بودم ،  غرق خون شده بود و دوباره زخماش سر باز کرده بود .. مثل زخمای قلبم ...

به جرات میتونم بگم مرگو جلو چشمام دیدم و یه قدمیش بودم ..

از تو داشبورد بطری ابو برداشتم و کمی ازش خوردم و بعد اینکه مطمئن شدم میتونم رانندگی کنم ، حرکت کردم..

رامو گرفتم سمت داروخونه که لوازم پانسمان بگیرم...

دوباره از شانس خوبم کسی منو نشناخت و راحت لوازم رو خریدم و برگشتم به ماشین ..

به زحمت و بدبختی ، خودم دستمو پانسمان کردم و بعد تموم شدن کارم مجدد بی مقصد شروع کردم به حرکت ..

مدام فکر و خیال میکردم ...

امشب!؟ هووووف
.
.
.
.

+ ارنیکا !  هرچی زنگ میزنم بهش جواب نمیده .. خیلی نگرانم .. نکنه چیزیش شده ؟! کلااااافم کرده به خدا .. خسته شدم ازین رفتاراش .. معلوم نیس چشه .. اصلا مثل قدیما نیست .. شده یه ادم افسرده .. ااااه .. ۳ ساعته غیبش زده اونم بی خبر ...

- باشه باشه ، ارووم ... انقدر فکر بد نکن .. بچه که نیست ، لابد ما رفتیم استخر حوصلش سر رفته و رفته بیرون یه دوری بزنه .. خودتم میدونی ادم بیخیالی نیست و همیشه گوشیشو تو هر شرایطی باشه جواب میده .. احتمالا سایلنته .. از افکار منفیت بیا بیرون ... باشه ؟!

شکست | FailureDonde viven las historias. Descúbrelo ahora