پارت یازدهم

11 4 4
                                    

#شکست🖤🥀

Part 11 .........

🔁 Now...
[بهار ۱۳۹۷]

+ سلاااام ، خونه نیستی ؟

با شنیدن صداش سریع دفترمو بستم و گذاشتم لایه کتابا که کسی بهش دست نزنه ..

- بیا اینجام ..

+ سلام ، خوبی ؟ گوشیتو چرا جواب ندادی ؟ کلی زنگ زدم ...

- عه ! آره آره ، وای ببخش اصلا حواسم نبود ، درگیر موزیک جدید بودم ... خودت که میدو...

+ بله بله میدونم ... موقع کار چیزی متوجه نمیشی ..

- خب نگفتی ... چی شده مگه ؟

اومد سمتم و دستشو گذاشت رو سینم و بلندم‌کرد از روی صندلی و مهربون نگام کرد ... اروم اروم سمتم قدم برداشت و منم قدم برداشتم رو به عقب تا خوردم به کتاب خونه ... خودشو چسبوند بهم ... بدون حرف لباشو رو لبام گذاشت و عمیق بوسید ... اروم و کوتاه ...

+ واسه اینکه دلم تنگ شده باید اطلاع بدم بهت دیوونه ؟

- همین ؟

+ حالا همین که نه ولی خب ... دلم هوس لباتو کرده بود ... از وقتی برگشتی اصلا ندیدمت ...

- آهاااا پس واسه سوغاتی اومدی ؟

سقفو نگاه کرد و با خنده گفت :

+ نه بابا اصلااااا

بلند بلند خندیدم و بغلش کردم و گونشو بوسیدم :

- دلم واسه همین شیطونی هات تنگ شده بود ... بشین تا با کوله باری از سوغات بیام : )

برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم و قند تو دلم اب شد ... با هیجان حرفمو قبول کرد و مثل بچه کوچولو ها نشست روی صندلی و منتظر موند ..

+ خبببب اینم از سوغاتی های خانوم خانوما ... ولی قبول کن که نامردیه من هرجا میرم باید یه چیزی برات بیارم ..

- نخیرم ... وااااای ببینم چیه این ..

براش ست ساعت و دستبند مورد علاقشو که خیلی وقت بود میخواست داشته باشرو گرفته بودم ... وقتی که دید به قدری خوشحال شد که کل خستگی این چند وقت از تنم بیرون رفت ... دیدن خنده هاش برام مسکن درد بود ..

+ وااای سیروان ... این محشره ... از کجا میدونستی ؟ واقعا نمیدونم چی بگم ... مرسییی

- بیا اینجا ..

خودشو تو بغلم جا داد و محکم لپمو بوس کرد و بیشتر تو بغلش فشارم داد ..

- باشه باشه دیوونه له شدم ..

+ میخوام لهت کنم ... تو بهترینی ...

بعد از بغل و شادی هاش خودشو کشید بیرون و ناراحت نگام کرد ...

نگران شدم ‌...

بعد نگاهش ابروهام تو هم رفت و کلافه نگاش کردم :

شکست | FailureDonde viven las historias. Descúbrelo ahora