پارت سوم

45 10 28
                                    

#شکست🖤🥀

Part 3 .............................

اما ........ اون ترس از نگاهش فرار کرد و توی یه چشم بهم زدن لبامو شکار کرد.

غرق لباش بودم و کم کم تمام دردام داشت خنثی میشد ولی ..... ولی دوباره ترس کل وجودمو تسخیر کرد ، لباش طعم رفتن داشت .

بغضی که داشتیم بعد از گذشت چند ثانیه دوباره برگشت و این دفعه بالاخره ترکید.

با جاری شدن اشکام نفسم کم اومد و صورتمو ازش جدا کردم و پشونیمو به پیشونیش چسبوندم ‌.

چشمام رو هم فشار دادم و با دستام صورتشو قاب کردم .

نگام نمیکرد و فقط با سرعت نفس نفس میزد و اشک میریخت .

نمیخواستم حالی که داره بدتر بشه و شب عروسیش خراب شه ، دوباره صورتمو جدا کردم و این بار به چشماش چشم دوختم .

لبخند محوی زدم و سرمو کج کردم و با انگشتام شروع کردم به پاک کردن اشکاش .

+ همیشه تو قلبم میمونی ..... قول میدم ! حالا دیگه گریه کافیه ، میخوام با لبخند ببینمت ....... باشه ؟!

یه لبخند تحویلم داد که معلوم بود به زور رو لباش نقش بسته ، منم سرمشو به نشانه تایید تکون دادم و خواستم برم ولی ...... ولی نتونستم برای بار آخر طعم لباش و گرمای آغوشش رو نچشم ‌.

دوباره سمتش برگشتم و دستمو دوره کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم و خواستم لباشو ببوسم ولی افکارم مانعم شد ... خب ... ارنیکا دیگه ماله من نبود و نباید اینکارو میکردم ، نگاهمو از روی لباش برداشتم و با درموندگی به چشماش خیره شدم .

از کارم گیج شده بود ، دستمو رو کمرش نگه داشتم ولی کمی ازش فاصله گرفتم و دستمو کردم لایه موهاش و به جای لباش یه بوسه روی پیشونیش نشوندم و بدون نگاه کردن به چشماش ازش جدا شدم و برگشتم .

موقع رفت حتی یه بار هم برنگشتم که نگاش کنم ، نمیخواستم بغضمو ببینه .

اینجا برای بار دوم شکستم ....

داشتم میرفتم تا همراه شکوفه دوباره به  سالن برگردیم ، شکوفه رو ندیدم و توی اون محوطه به راه رفتن ادامه دادم تا بلکه پیداش بشه .

همزمان با راه رفتن تمام صحنه های امشب داشت از جلوی چشمام رد میشد ... فقط امشب نه .... از زمانی که عاشقش شدم تا الان از جلوی چشمام رد میشدن اما همه توجه من فقط به امشب بود .

شبی که قراره دیگه ماله من نباشه .

بغض داشتم اما غرورم دیگه اجازه شکسته شدنش رو بهم نمیداد .

بالاخره باید عادت میکردم به نبودش .

تو فکر بودم و هر لحظه حالم بدتر میشد و توان من برای مقابله با حالم ذره ذره کم تر میشد .

شکست | FailureWo Geschichten leben. Entdecke jetzt