جونگ کوک منتظر تهیونگ ایستاده بود اما اون نیومد.
ولی صدای در اومد و با پرنسس مواجه شد که لباس هاش دستش بود.
- پرنسس شما اینجایی؟ پس تهیونگ کجاست؟ فکر می کردم قراره اینارو اون بیاره!
اخمی کرد و از اینکه پرنس داشت درباره تهیونگ حرف می زد، دلخور شد.
- شما باید از من تشکر کنید که لباساتون شخصا براتون اوردم.
- میشه وقتی خواستید برید اونو بفرستید اینجا؟
بی توجه به سوال پرنسس گفت و نفس عمیقی کشید، میدونست قصد او عصبانی کردنشه.
- اون پسر آدم ساده ایه، ولی نزارید شما رو تو دام خودش بندازه.
- لطفا فقط بیاریدش.
- اگه خوابش و ببینید.
و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.
چند دقیقه گذشت، و جونگ کوک آرزو می کرد که تهیونگ بیاد. و بعد از چند دقیقه اون رو جلوی در دید.
- سرورم، میتونم بیام داخل؟
تهیونگ گفت و جونگ کوک متوجه گریه اون شد. صداش گرفته بود و چشماش بخاطر گریه سرخ شده بود.
- لطفا.
- شما من و صدا زدید؟
- بله، تهیونگ.
تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و فورا سرش رو پایین انداخت.
- گریه کردی؟
بینیش رو بالا کشید، دوست نداشت که از این موضوع کسی بفهمه. بخاطر همین سرش رو بلند کرد و به پنجره خیره شد تا باد بتونه اشک هاش و پاک کنه.
- میخواد بارون بیاد، اجازه بدید پنجره رو ببندم.
به سمتش رفت و تا پنجره را ببنده، ولی حضور پرنس رو پشتش حس کرد.
برنگشت و همینطور به پنجره خیره موند.
- گریه کردی، درسته؟
سرش رو تکون داد.
- چرا؟ کسی چیزی بهت گفته؟
- نه سرورم، دلم برای خانوادم تنگ شده بود.
- واقعا؟
- بله.
- چرا تو چشمام نگاه نمی کنی و بهم بگی؟
- سرورم.
- بله تهیونگ، بگو.
- من...
به چشماش خیره شد ولی نتونست بگه.
- مشخصه که داری دروغ میگی.
- اشکالی نداره اگه راستش و بهم بگی.
- راستش...
نمی دونست که میتونه بگه یا نه!
جونگ کوک دستش رو مردد به انگشت کوچیکه تهیونگ رسوند و وقتی دید خودش رو کنار نکشید، دستش رو گرفت.
تهیونگ سرش رو بلند کرد و لبخند پرنس رو دید.
- به من اعتماد کن، نه به عنوان یک پرنس، به عنوان دوستت.
- شما دوست... منید؟
YOU ARE READING
PRINCE | KOOKV
Fanfiction• [Completed] • name: Prince • Couple: Kookv • translator: Anesa • writer: Bangtanlover95 • Gnre: Royal, Romance, fluff, Smut • Summery: پرنس جئون جونگ کوک که بیش از حد احساس تنهایی می کرد، روزی با خدمتکارشون تهیونگ مواجه میشه و سعی داره به اون...