Part 6~

2.1K 430 18
                                    

جونگ کوک منتظر تهیونگ ایستاده بود اما اون نیومد.

ولی صدای در اومد و با پرنسس مواجه شد که لباس هاش دستش بود.

- پرنسس شما اینجایی؟ پس تهیونگ کجاست؟ فکر می کردم قراره اینارو اون بیاره!

اخمی کرد و از اینکه پرنس داشت درباره تهیونگ حرف می زد، دلخور شد.

- شما باید از من تشکر کنید که لباساتون شخصا براتون اوردم.

- میشه وقتی خواستید برید اونو بفرستید اینجا؟

بی توجه به سوال پرنسس گفت و نفس عمیقی کشید، میدونست قصد او عصبانی کردنشه.

- اون پسر آدم ساده ایه، ولی نزارید شما رو تو دام خودش بندازه.

- لطفا فقط بیاریدش.

- اگه خوابش و ببینید.

و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.

چند دقیقه گذشت، و جونگ کوک آرزو می کرد که تهیونگ بیاد. و بعد از چند دقیقه اون رو جلوی در دید.

- سرورم، میتونم بیام داخل؟

تهیونگ گفت و جونگ کوک متوجه گریه اون شد‌. صداش گرفته بود و چشماش بخاطر گریه سرخ شده بود.

- لطفا.

- شما من و صدا زدید؟

- بله، تهیونگ.

تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و فورا سرش رو پایین انداخت.

- گریه کردی؟

بینیش رو بالا کشید، دوست نداشت که از این موضوع کسی بفهمه. بخاطر همین سرش رو بلند کرد و به پنجره خیره شد تا باد بتونه اشک هاش و پاک کنه.

- میخواد بارون بیاد، اجازه بدید پنجره رو ببندم.

به سمتش رفت و تا پنجره را ببنده، ولی حضور پرنس رو پشتش حس کرد.

برنگشت و همینطور به پنجره خیره موند.

- گریه کردی، درسته؟

سرش رو تکون داد.

- چرا؟ کسی چیزی بهت گفته؟

- نه سرورم، دلم برای خانوادم تنگ شده بود.

- واقعا؟

- بله.

- چرا تو چشمام نگاه نمی کنی و بهم بگی؟

- سرورم.

- بله تهیونگ، بگو.

- من...

به چشماش خیره شد ولی نتونست بگه.

- مشخصه که داری دروغ میگی.

- اشکالی نداره اگه راستش و بهم بگی.

- راستش...

نمی دونست که میتونه بگه یا نه!

جونگ کوک دستش رو مردد به انگشت کوچیکه تهیونگ رسوند و وقتی دید خودش رو کنار نکشید، دستش رو گرفت.

تهیونگ سرش رو بلند کرد و لبخند پرنس رو دید.

- به من اعتماد کن، نه به عنوان یک پرنس، به عنوان دوستت.

- شما دوست... منید؟

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now