Part 17~

1.6K 344 27
                                    

پرنس جونگ کوک شما اینجایین، تهیونگ!

پادشاه با نگرانی گفت:

- همه چیز خوبه؟

- سرورم، من از شما یک درخواستی دارم.

جونگ کوک گفت و به تهیونگ که به زمین نگاه می کرد خیره شد.

- درخواستتون چیه پرنس؟

- من میخوام تهیونگ رو با خودم ببرم تا وقتی به  عنوان پادشاه جئون بر می گردم.

پادشاه با شنیدن این حرف اخمی کرد.

- و برای چی؟

- بخاطر اینکه من عاشقشم و نمی تونم بدون اون زندگی کنم.

چشمان پادشاه گرد شد.

- تو عاشقشی؟

- بله سرورم، شاید براتون عجیب باشه من عاشق یک پسر شدم ولی به من اعتماد کنید. من با تمام وجودم عاشقشم.

پادشاه لبخندی زد که دو پسر از دیدن اون شوکه شدند.

- این عجیب نیست پرنس، عشق شخصیت نمی شناسه و اگر کسی عاشق یک پسر شد عجیب نیست.

تهیونگ دست جونگ کوک رو محکم تر از قبل گرفت و پادشاه ادامه داد.

- ولی مردم قبول میکنن؟ خانوادتون؟ و سلطنت؟

- خودم درستش می کنم سرورم، حالا اگه اجازه بدید ملکم رو ببرم.

- ملکه؟

پادشاه پرسید و دو پسر به هم نگاه کردند.

- قبل اینکه درخواستت و قبول کنم باید سوالی رو از تهیونگ بپرسم.

پادشاه گفت و تهیونگ با شنیدن این حرف سرش رو بلند کرد و به لبخند پادشاه خیره شد.

- پسرم میخوای با ایشون بری؟

- من...

به چشمان جونگ کوک خیره شد که میدونست جوابش چیه!

- بگو تهیونگ.

- میخوام باهاشون برم ولی نمیخوام براشون دردسر درست کنم.

تهیونگ حقیقت و گفت و جونگ کوک لبخندی زد.

- پرنس میتونی ببریش ولی اگه خواست برگرده باید بهش این حق و بدی که به خونش بیاد.

پادشاه با لبخندی گفت.

- اون اینجا فقط یک خدمتکار نبود بلکه قهرمانی بود که پادشاهی من رو نجات داد.

و ادامه داد.

- پس مراقبش باش.

- حتما سرورم، اون الان دنیای منه.

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now