Part 12~

1.8K 365 5
                                    

روز بعد جونگ کوک، بعد از اعترافش به تهیونگ اینکه چه احساسی داره. منتظرش مونده بود تا صبحانش رو بیاره اما نیومد.

- تهیونگ!

با خودش گفت و بیشتر منتظر موند، میدونست که اون داره ازش دوری می کنه.

- بله سرورم!

تهیونگ سریع داخل اومد. اما به چشم هاش نگاه کرد و نگاهش به زمین بود.

- چیشده تهیونگ؟ میدونم که به من احساسی نداری یا اگر هم داری ولی بخاطر نظر احمقانه ی مردم انکارش می کنی. ولی چرا نادیدم میگیری؟

- من هیچ وقت شمارو نادیده نگرفتم سرورم.

تهیونگ گفت و جونگ کوک از  تختش پایین اومد، به سمتش رفت.

با انگشتش شستش چونه تهیونگ رو بالا اورد تا بتونه چشمای مشکیش رو ببینه.

با دست دیگش گونه تهیونگ رو لمس کرد که هلش داد.

- این کار و نکنین سرورم.

- تهیونگ فقط بهم بگو این بخاطر مردمه، آره؟ بخاطر اوناست که ردم کردی؟

- نه سرورم، من شما رو اونطور دوستم دارید، ندارم. بخاطر اینکه خوبید دوستتون دارم. هیچ وقت از دوست داشتن شما فراتر نمیرم.

احساس بدی داشت از اینکه دروغ میگفت، خوب میدونست که جونگ کوک رو دوست داره.

- خیلی خب، تهیونگ! اگه بخاطر اینه، که حرفی ندارم.

جونگ کوک لبخندی زد و صورت تهیونگ رو گرفت ولی این دفعه پسش نزد.

- ولی من میدونم تو بخاطر نظر مردم این کار و میکنی. این و بدون که اگه با من باشی، با همه دنیا میجنگم.

- سرورم، من و ببخشید.

تهیونگ با بغض گفت و چشماش از اشکاش برق زد.

- اوه گریه نکن، این اشکا برام خیلی با ارزشن.

و اشکاش رو بوسید. و آروم گفت.

- بسه.

- میتونی کاری برام کنی تهیونگ؟

- بله سرورم.

- میتونی کمکم کنی وسیله هام و جمع کنم؟

- وسیله هاتون؟

- آره تهیونگ، من باید فردا صبح از اینجا برم.

جونگ کوک گفت و چند قطره اشک تهیونگ به سرعت پایین اومد ولی قبل از اینکه جونگ کوک پاکشون کنه تهیونگ سریع این کار و کرد.

- میخواید برید؟

- خودتم میدونی اینجا خونه من نیست تهیونگ.

- به این زودی؟

- یک علتی داشت که مونده بودم اونم بخاطر تو بود ولی الان باید برم.

- یکم دیگه بمونید سرورم!

- برای چی؟

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now