Part 8~

2.1K 412 26
                                    

و اگه این بارون قوی میذاشت ببینه، صورت تهیونگ کاملا قرمز شده بود.

- نه سرورم، اصلا اینطور نیست. چرا شما اینجایین؟ ممکنه سرما بخورید، باید برید داخل.

تهیونگ گفت و جونگ کوک یک قدم بهش نزدیک شد.

- فقط اگه تو بیای!

- من باید این کار و انجام بدم سرورم.

- بنظر میرسه خیلی داری لذت میبری.

لبخندی زد.

- بله، از پرنسس ممنونم.

- اون دیوونه است.

جونگ کوک گفت و تهیونگ خنده ای کرد.

- شششش، ممکنه یکی بشنوه.

- ولی این حقیقت داره.

+++

- خب پرنس پس تصمیم داری چند روز و اینجا بمونی؟

پادشاه یان از پرنس جونگ کوک که بخاطر شام اومده بود، پرسید.

- بله اگه به من اجازه بدید سرورم.

- این باعث خوشحالی ماست پرنس، به این قصر خوش اومدی. من کسی رو در نظر میگیرم تا از تو مراقبت کنه.

پادشاه یکی از محافظ ها رو صدا کرد.

- جوشوآ

نگهبان سریع خودش رو رسوند.

- سوبین رو صدا کن، از این به بعد وظیفش مراقبت از پرنسه.

جونگ کوک می خواست تهیونگ پیشش باشه ولی نمی تونست به پادشاه بگه و میترسید بی احترامی به حساب بیاد.

- سرورم شما من و صدا کردید؟

- بله سوبین، می خواستم پیش پرنس باشی، از ایشون خوب مراقبت کن. متوجه شدی؟

- سرورم من و ببخشید ولی پرنسس به من دستور دادن پیش پرنس یان برای وقتی میخوان برن شکار باشم.

- پس کسی رو بفرست که وقت آزاد داشته باشه.

سوبین سرش رو تکون داد، بعد از چند دقیقه سوبین کسی رو داخل سالن اورد.

- سرورم.

سوبین گفت و جونگ کوک دید که تهیونگ همراه سوبین اومده، نمی دونست چطوری خوشحالی شو ابراز کنه.

- اوه تهیونگ، خوبه که اومدی، من برای یک کاری صدات کردم. تو باید از الان مراقب پرنس باشی. ازشون خوب مراقبت کن، و هر چی میخوان بهشون بده. فهمیدی؟

پادشاه با لبخند گفت و جونگ کوک لبخندی زد.

- بله سرورم.

+++

جونگ کوک بخاطر نور آفتاب شدیدی که به صورتش می خورد چشمهاش رو باز کرد. که با تهیونگ مواجه شد. که کنار تختش ایستاده بود.

برای اون هیچ چیز اینقدر خوب وقتی چشمهاش باز می کرد نیافتاده بود. میتونست اون رو درست ببینه.

- صبحتون بخیر، سرورم.

- صبح بخیر.

- بلند شید تا براتون پنکیک بیارم سرورم.

بعد از اینکه جونگ کوک بلند شد و تهیونگ صبحانش رو اورد. روی تخت نشست و به تهیونگ گفت که بشینه.

- بشین تهیونگ.

جونگ کوک دوباره گفت ولی نهیونگ هنوز هم نمی تونست.

- نه سرورم، من نمی تونم.

- دارم بهت دستور میدم، لطفا!

تهیونگ نتونست نه بگه و نشست.

- خب حالا بهم بگو، صبحانه خوردی؟

تهیونگ شوکه زده نه ای گفت.

جونگ کوک با چاقو و چنگالی پنکیک رو برید و جلوی دهن تهیونگ گرفت.

- بگیرش.

- نه سرورم، شما باید اول بخوریدش.

- فقط بگیرش.

تهیونگ به ناچار خورد و جونگ کوک لبخندی زد.

- پسر خوب.

جونگ کوک شروع به خوردن کرد و تهیونگ فقط داشت به این فکر می کرد که از همون چنگالی که خورده پرنس میخوره. و نمی دونست که چطور این کار و انجام میده.

- این پنکیک ها واقعا خوشمزه است، خودت درستشون کردی؟

تهیونگ سرش رو تکون داد و جونگ کوک با دهن پر لبخندی زد.

- اینا مثل خودت شیرینن تهیونگ.

PRINCE | KOOKVWhere stories live. Discover now