Chapter 14

1.4K 287 33
                                    

ویبرۀ گوشی قطع نمیشد..یا اگه قطع میشد، فرد اونطرف خط سمج تر از این حرفا بود و پشت هم زنگ میزد..بک واقعا نمیتونست تو خواب و بیداری تشخیص بده کدومشه ولی هرکدوم که بود، بشدت اعصابش رو خط خطی کرده بود..هرچقدر تونسته بود، تا اون لحظه تو جاش وول زد بلکه پوزیشنی پیدا کنه که اون صدای کوفتی مغز سوراخ کن تاثیری روی گوشش نداشته باشه ولی نه! فقط برای چند دقیقه قطع شد که اونم چانیول با بلند شدنش جاش رو پر کرد..

دلش میخواست چشم باز کنه و از چان بخواد برگرده تو تخت تا بین گرمای بازوهای هم بخوابن اما نتونست..نه چون دلش نمیومد چشم باز کنه که یوقت خوابش نپره یا چون چانیول کار مهمی تو بیمارستانش داشت..چون چند لحظه بیشتر طول نکشید که چان گوشی ش رو تقریبا روی میز سمت خودش پرت کرد و دوباره زیر پتو برگشت..هرچند چند سانتی دور از بک اما همینکه گرماش بود برای بک خواب آلود کافی بود..تاقبل از اینکه ویبرۀ کوفتی دوباره بعد از نیم ساعت شروع بشه..

با اعصاب شخمی شده یک ضرب تو جاش نشست و بعد از پیچیدن ملحفه دور تن نیمه برهنه ش، گوشی احمقش رو چنگ زد و با نیم نگاهی سمت چانیول که آرنجش رو روی چشماش گذاشته بود، از اتاق بیرون زد

- بله؟

سهون- بک..

به آنی اون توپ و تشر اولیه فرو ریخت و جاش رو به ته مایه هایی از نگرانی داد..این لحن مشوش سهون اصلا بوی خوبی نمیداد و بینی بک هم به همین خاطر چین خورده بود..

- سهون..اول صبحی چی شده؟

سهون- دارم میام اونجا..فقط بدون به چان مرخصی اجباری دادن که مجبورش کنن بمونه خونه ولی یچیزی پشتشه..

و درجا قطع کرد..بدون اینکه فکر کنه ممکنه چه بلایی سر قلب کند شدۀ بکهیون بیاره..

وقتی کمتر از ده دقیقۀ بعد بک با ست گرمکن ورزشی، به خواستۀ سهون از خونه خارج شد تا تو محوطۀ جلویی هم رو ببینن، سهون هنوز حال خوبی نداشت و بکهیون هنوز احساس میکرد چیزی تا ایست قلبی ش نمونده..

- سـ..سهون..من نفهمیدم پشت تلفن چی گفتی..

انگار نمیخواستن هیچگونه وقتی با "سلام" و "چطوری" یا مقدمه چینی تلف کنن که یکراست سر اصل مطلب رفتن

سهون- صبح به چان خبر دادن که نره بیمارستان؟

بک فکر کرد- دیدم بلند شد اما وقتی گوشی شو چک کرد دوباره خوابید..

سهون- پس آره بهش گفتن نره اما فک کنم جلسه دارن..بدون حضورش..و چان اینو فهمیده..چون یه ربع پیش بهم پیام داده؛ ببین..

گوشی ش رو با دستایی بشدت هول از جیب پالتوی گرمش بیرون کشید و با چندتا لمس، وارد صفحۀ چتش با چان شد

"سهون..هر خبری که امروز پیچید رو بی کم و کاست و سرراست بهم میگی..فهمیدی؟"

- یعنی میخوان با قطعیت کنارش بزنن؟ بدون اینکه لااقل بذارن از خودش دفاع کنه؟

[ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓐𝓰𝓪𝓲𝓷 -𝓪𝓯𝓽𝓮𝓻𝓼𝓽𝓸𝓻𝔂࿐Where stories live. Discover now