*pt42*

833 108 47
                                    

_تهیونگ؟.....بنظرت تند رفتم؟

+همه به زمان نیاز دارن،حتی تو!

چیزی نگفت و سرش رو به شیشه تکیه داد و به بیرون خیره شد.

بالاخره به خونه برگشتن و ماشین دقیقا جلوی در عمارت متوقف شد

تهیونگ:میتونی پیاده شی بانی

کوکی متعجب به صورت تهیونگ نگاه کرد:پس تو نمیای؟

_ادم باید احتیاط کنه،حتی اگه نامه ای که به دستش رسیده باشه کاملا غیر عادی باشه

کوکی کنجکاو تو صندلی جابجا شد و رو به تهیونگ چرخید:پس داری میگی...

تهیونگ:دارم میگم کسی که اون نامه رو نوشته همچین بیراه هم نمیگفت.....باید حفره ی داخل زندگیم رو پیدا کنم و ببندمش!

وقتی لایه ای از نگرانی روی صورت کوکی دید خم شد و بوسه ی کوتاهی رو لب هاش زد و لبخند اطمینان بخشی بهش زد:نگران نباش،کیم تهیونگ در همین لحظه قول میده فردا کامل در خدمت بانی کوچولوش باشه،چطوره؟

کوکی خنده ای کردم و در ماشین رو باز کرد تا پیاده بشه:دیوونه!

تهیونگ در حالی که دور میزد تا از اونجا بره بلند و با خنده پرسید:یعنی نجات پیدا کردم؟

کوکی:ناپ،فردا منتظرت هستم مسدر کیم
.
.
.
.
.
کل اون روز تهیونگ سرش شلوغ بود و زیاد با کوکی حرف نزده بود

همه جای اتاق پر از کاغذ بود و هر چند وقت تهیونگ چیزی یادداشت میکرد

کوکی که بی حال روی تخت دراز کشیده بود غلت خورد و یکی از کاغذ هارو برداشت تا بخونه اما چیزی جز اینکه مربوط به کارا و محموله هاشه نفهمید

واقعا کنجکاو بود تا درموردش از تهیونگ بپرسه اما مطمئن نبود کار درستیه یا نه.

کلافه هوفی کشید و تهیونگ بالاخره سرش رو از تو کاغذا بیرون کشید و سمتش برگشت

تهیونگ:حوصلت سر رفته بانی؟...خوابت میاد؟

کوکی با لب و لوچه اویزون نشست و به تهیونگ که با لبخند و منتظر نگاهش میکرد چشم دوخت:خسته نشدی همش یا بیرون بودی یا پشت اون میز مسخره!کم کم دارم به اون میز کوفتیت حسودی میکنم:/

تهیونگ اروم از پشت میز بلند شد و بی توجه به نگاه خیره ی کوکی شروع به جمع کردن کاغذا کرد،داخل پوشه برشون گردوند و بعد گذاشتنشون تو کمد درش رو قفل کرد

اروم اومد روی تخت نشست،از پشت دستاشو دور کوکی حلقه کرد و اروم خوابوندش و محکم به خودش فشارش داد

درحالی که شکمش رو نوازش میکرد پشت گردنش رو بوسید و عطر تنش رو بو کرد

تهیونگ:کافی بود بهم بگی،هیچ چیز مهمتر از تو توی این دنیا وجود نداره

A rugged road[Vkook]Where stories live. Discover now