"تو استریت نیستی نه؟" "با از این بالا دیدن اون چهره..انتظار داری بازم استریت باشم چوی سان؟" چوی سان یه تلپاته.اگر این مفهومی درست برای تعریفشه.در واقع اون وقتی کسی رو لمس میکنه همراه خاطراتش درد هاش رو هم به خودش جذب میکنه. تمام روزای زندگیش رو همینطور گذرونده..ولی چی میشه اگر کسی پیدا شه که بتونه کمکش کنه؟چی میشه سان بلاخره کسی رو پیدا کنه که افکارشو بهش تحمیل نکنه؟ جونگ وویونگ یه پلیسه. کسی که چوی سان رو توی یه ماموریت نجات میده. و سان توی همون دیدار اول ازش متنفر میشه. ولی مشکل اصلی اینه که با اینکه سان زخمی و خسته بود، وویونگ با دیدنش فقط به یه چیز فکر کرد. "اوه..اون زیباست." و یه روز جونگ وویونگ به خودش میاد و میفهمه که میخواد هر چیزی که توی مسیر اون پسر قرار میگیره رو نابود کنه!