Chapter9 Part1

1.6K 142 69
                                    

به نام خدا
TharnType Story
نویسنده اصلی رمان : MAME
مترجم: Mint
X کپی ممنوع X

☀️🌻

نکته: کلمات بین 2 تا ستاره، افکار تارن، تایپ یا نو در ذهنشون هستند.

☀️🌻

• چپتر نهم: نیمه شب

تایپ بعد از گذشت اون هفته ی طولانی و داستان پرحادثه ی مریض شدنش، حالا قلبش نرم تر شده بود و داشت توانایی مبارزه با هم اتاقیشو از دست می داد. در واقع، به این فکر میکرد که پرچم سفیدشو بالا بیاره و صلح برقرار کنه. دوری کردن از دشمنش و سروکله زدن باهاش براش خیلی خسته کننده شده بود. اینبار تصمیم گرفت که راه دیگه ای رو پیش بگیره.

حالا دیگه هر بار که به خوابگاهشون برمیگشت، رو تختش دراز میکشید و مثل جنازه میخوابید. اینجوری مجبور نمیشد با کسی که خیلی ازش متنفر بود مواجه بشه (با اینکه حتی خودش نمیدونست چرا هنوز ازش متنفره وقتی از ته قلبش صراحتا قبول داشت که نفرتش از اون مرد بالاخره از بین رفته)

اخیرا یه حس عحیبی داشت که مربوط به کارای نیمه شبِ تارن، تو اتاق بود. تایپ مطمئن نبود که آیا واقعا تارنه که اینکارارو می کنه یا نه، اما بهش مشکوک شده بود.

اول از همه اینکه کابوسای نیمه شبش که بیشتر از 10 سال بود که اذیتش میکرد، دو سه روزی بود که دیگه سراغش نمیومدن.
اما جدیدا خوابای خیلی عجیبی میدید! تصویر زننده ی مرد ریشوی بچگیاش هنوزم سعی می کرد که به خوابش بیاد اما تو خواب میتونست نوازش دست گرمی رو روی صورتش احساس کنه که پیشونیشو ماساژ میداد و با لمس کردنش ازش محافظت می کرد و نمیذاشت کسی نزدیکش بشه تا جایی که اون تصویر زشت از ذهنش محو میشد.

عجیب بود! تایپ ازینکه کسی اونجوری لمسش کنه متنفر بود. قبلنا وقتی یکی سعی می کرد که اینکارو براش انجام بده از ترس می لرزید. اما با اون دست، دست هر کسی که بود، اصلا احساس ترس و ناراحتی نمیکرد. در واقع لمسای اون حس خوبی بهش میداد، یه حس خیلی خوب!!

ذهن تایپ درگیر شده بود.

*اون آشغال بنظر دستای سفتی داره. دستاش بنظر قوی میان، اما چرا هر بار که با دستاش پیشونیمو لمس می کنه انقدر نرمه؟*

هنوزم براش سوال بود که این لمسا فقط بخشی از خوابشن یا واقعا اتفاق میوفتن.

با فکر کردن راجع به این مسائل، نگاهی به تارن که اون سمت اتاق رو به روی آینه ی کنارِ کمد وایساده بود و لباساشو میپوشید انداخت.

*یعنی تارنه؟*

*ایشش بیخیال تایپ! انقدر راجع بهش فکر نکن. این فقط یه خواب لعنتیه*

تارن به سمت تایپ برگشت و با لبخند کوچیکی که به لبش انحنای قشنگی داده بود گفت :" اگه تب نداشتی گمون میکردم دوباره خُل شدی. چرا داری با خودت حرف میزنی؟"

TharnType Storyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن