Chapter 10

1.8K 138 189
                                    

به نام خدا
TharnType Story
نویسنده اصلی رمان : MAME
مترجم: Mint
X کپی ممنوع X

توجه: این چپتر حاوی مطالب جنسی بالای ۱۸ سال میباشد. لطفا و خواهشا اگر سنتون کمتر هستش نخونیدش. من اصلا راضی نیستم.

نکته: کلمات بین 2 تا ستاره، افکار تارن، تایپ یا نو در ذهنشون هستند.

چپتر دهم: وقتی هوس پیروز می شود

*تقصیرِ اون تارن لعنتیه.... تقصیرِ اونه. همش تقصیرِ اونه... عاااااااح*

تایپ دیگه بیشتر از این نمیتونست خودشو کنترل کنه.
تو حموم زیر دوشِ آب سرد ایستاده بود و با خودش حرف میزد. قطرات آب از پوست داغش میگذشتن تا حسی که در حال حاضر داشت شکنجش میدادو از بین ببرن. فکر میکرد میتونه با خیس شدن، گرمای درونشو کم کنه و احساسات در حال انفجارشو آروم کنه. اما اشتباه می کرد. بی فایده بود. بهتر نشده بود که هیچ، حالا وضعش بدترم شده بود.

بعد از اینکه فهمیده بود هم اتاقیش نصف شبا چیکار می کنه دیگه آروم و قرار نداشت.

یه پسر جرات کرده بود به صورتش دست بزنه و آرزو کنه که خوابای خوب ببینه. یه پسر استریت مثل اون چطور میتونست بعد از اون اتفاق بخوابه؟

*اما...*
تایپ عصبی سر خودش داد زد:
* اما و زهرمار!!! اما و و کوفت!! اما ندارههه*

درسته... امایی وجود داشت...
چون از اونروز، هر بار اون تارنِ لعنتی صورتشو لمس میکرد، یه اشتیاق شدیدی تو وجودش بیدار میشد که تمام حسای بدنشو تحریک میکرد... انقدر شدید که دلش میخواست سرشو بکوبه به دیوار.

احساس بدی داشت. همه ی فحشایی که به تارن داده بود، تمام تهمتا و توهینایی که بهش کرده بودو یادش بود. اینکه بهش گفته بود که مثله یه گرگ گرسنه اس که دوست داره هر سوراخی که دلش میخوادو به فاک بده...

اما... این حس لعنتی چی بود؟

شیطون داشت تو گوشش میخوند... قلبش و ذهنشو قلقلک میداد تا با هم اتاقیش کارای خاک بر سری کنه.

*عاااااااااااااااااااااااااح*

تایپ با ناامیدی ناله میکرد. همونطور که به هم اتاقیش که داشت بیخیال تو اتاقشون گیم بازی میکرد، فکر میکرد؛ اجازه داد تا قطرات آب روی بدنش فرود بیان.

*مرتیکه عوضی*

تارن تمام این مدت خودشو به بیخیالی زده بود در حالی که همش تقصیر اون بود که از وقتی از دانشگاه برگشته بود این سومین باری بود که تایپ به حموم میرفت.

* دیگه بهش فکر نکن تایپ... به یه چیز دیگه فکر کن... به چیزای خوب فکر کن. فقط چیزای خوب*

رو به دیوار سرشو آورده بود پایین و هردو دستشو به دیوار فشار میداد. داشت به خودش یادآوری میکرد که یه پسر باید چجوری خودشو آروم کنه.

TharnType Storyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن