Chapter 17

1.5K 120 59
                                    

به نام خدا
TharnType Story
نویسنده اصلی رمان : MAME
مترجم: SpringE
ادیتور: Mint
X کپی ممنوع X

☀️🌻

توجه: این چپتر حاوی مطالب جنسی بالای ۱۸ سال میباشد. لطفا و خواهشا اگر سنتون کمتر هستش نخونیدش. من اصلا راضی نیستم.

نکته: کلمات بین 2 تا ستاره، افکار تارن، تایپ یا نو در ذهنشون هستند.

🌻☀️

چپتر 17: دفعه ی دوم

تایپ:"تارن! بهت گفتم تمومش کن... آه!"

تارن:"منو بزن! اگه میخوای تمومش کنم منو بزن."

شب آروم و پر ستاره ای بود. بیشتر آدمای خوابگاه خواب بودن ولی تو اتاق تارن تایپ اتفاقای دیگه ای در جریان بود. چون الان دیگه اونی که همش داد و بیداد میکرد که تارن ولش کنه تو تله افتاده بود و دست و پاهاش قفل شده بودن.

لبای تارن که تمام این مدت رو بدن پسرک بود حالا رو لباش بود و با یه دستش چیزیو گرفته بود که نباید میگرفت.

تایپ:"فکر کردی جراتشو ندارم بهت بگم تمومش کنی؟!هی تارن بهت میگم تمومش کن."

حرفای تهدید آمیز تایپ با رفتارش یکی نبود! دستای تایپ به نظر نمیرسید که برای کنار زدن تارن تلاشی کنن چون از اونجایی که تارن مست بود، دستاش اونقدرام توان نداشتن که بخوان دوطرف باسن تایپومحکم نگه دارن. شاید نهایتا برای پنج دقیقه آروم و هوشیار بود. علاوه براین، اونا تازه تو مرحله ی لمس کردن هم بودن و تایپ امیدوار بود جلوتر از اونم پیش برن.

تارن:"نمیتونم جلوی خودمو بگیرم."

همین که نوک  زبون تارن به نرمی سینه های تایپ خورد تایپ از جاش پرید ولی تنها کاری که از دستش برمیومد گرفتن شونه های تارن بود. نفساش بریده بریده و با ناله های خشن و عمیق و سختش همراه شده بودن و دستای تارن به طور ریتمیک نقطه خاصی رو نوازش میدادن.

تایپ:"منم میدونم که نمیتونی جلوی خودتو بگیری."

صدای تایپ به اندازه ای آروم بود که انگارداشت لباشو گاز میگرفت ولی نمیتونست این حقیقتوانکار کنه که حالا بدنش داشت تو آتیش میسوخت و صبرش در آخرین لحظه، آخرین ثانیه، به مرز خودش رسیده و بدنش نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه اما همچنان داشت غرغر میکرد. همین که تارن یه بار دیگه نوک سینه شو مکید تایپ دیگه کاملا تسلیم شد.

تایپ با دوتا دستش لباسای پسرک مست رو از تنش درآورد و برای کم کردن حشرش با باز کردن دهنش از زبون تارن استقبال کرد و تارن زیپشو باز کرد و دیکشو بیرون آورد و رو دیک تایپ مالیدش. تو این لحظه هردوشون لب تو لب,دیک تو دیک و تو جنگ تن به تن بودن.

تارن:"همینه. عاه تایپ... خودشه..."

همینجوری که به جنگشون ادامه میدادن انگار بیشتر بهم وصل میشدن. تارن تایپ با دستاشون پیشونی هاشون بهم چسبوندن و موهاشون بهم برخورد کردن. انگار تمام بدنشون باهم یکی شده بود. تایپ انقدر خوشحال بود که نمیخواست هیچجوره ازین وضعیت فرار کنه.

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Apr 16, 2022 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

TharnType Storyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن