Chapter11 Part2

1.2K 126 101
                                    

به نام خدا
 
TharnType Story
نویسنده اصلی رمان : MAME
مترجم: SpringE
ادیتور: Mint
X کپی ممنوع X

نکته: کلمات بین 2 تا ستاره، افکار تارن، تایپ یا نو در ذهنشون هستند.

ادامه ی چپتر 11: زیر دوش آب سرد

تارن آروم دستشو از رو دهن تایپ پایین آورد. خوب میدونست که هم اتاقیش به هیچ عنوان نمیخواد به خاطر اینکه با یه آدم گِی اونم تو جای نامناسبی مثل حموم گیر افتاده تحقیر بشه.
تایپ با اینکه تو اعماق وجودش مضطرب بود ولی تمام جرئتشو جمع کرد و پرسید:"خب اینجا چه غلطی میکنی...اَاااه!"

سعی کرد که با هل دادن تارن از دستش فرار کنه قبل از اینکه کسی بفهمه ولی خب متاسفانه تارن اصلا قصد نداشت تایپو ول کنه.

تارن وسایل حمومی که با خودش آورده بودو یه گوشه گذاشت تا بتونه جلوی تایپو بگیره و نذاره فرار کنه.  وقتی تارن با یه پوزخند شیطانی به گوشه لب هم اتاقیش نگاه کرد تایپ فهمید که تارن این دامو واسش پهن کرده بود و حالا تو دامش افتاده بود.

تارن:"مگه قبلا بهت نگفتم؟...من فقط به دهنم تکیه نمیکنم..."
تایپ با عصبانیت تارنو هل داد داد زد:"خفه شو!بذار برم!"

یکدفعه صدای آب دوش حموم کناری قطع شد و یک نفر با صدای بلندی گفت:"هی!اونجا چه خبره؟"

تایپ خیلی ترسیده بود. نمیدونست بجز خودشون یه نفر دیگه ام تو حموم هست.ا اگه یه وقت میفهمید که در واقع دوتا آدم بجای یه نفر توی حموم هستن چی میشد؟

تایپ متوجه تارن شد که نگهش داشته و داره بهش اشاره میکنه که ساکت باشه.

تارن:"ن...نه!چیزی نشده.فقط سُر خوردم... ببخشید."

آدمِ تو حموم بغلی با لحنی که انگار داشت سر به سرش میذاشت گفت:"سخت نگیر پسر, آروم باش. هنوز کلی وقت هست."

تارن که داشت با صدای بلند به حرف پسره میخندید دستای عضله ایشو دور کمر تایپ محکم حلقه کرد و گفت:"هاهاهاهاها!دیدی؟ بهت گفت سخت نگیری"

تایپ تابحال تا این حد احساس درموندگی نکرده بود. اینکه تو بغل تارن بود خیلی رو اعصابش بود ولی هیچ کاری از دستش برنمیومد. تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که تا جایی که میشد معطلش کنه.

اگه تایپ الان جرئت میکرد و تارن رو میزد باعث میشد اون آدمی که تو حموم کناریه بیاد تا ببینه چی شده و این موضوع برای اون تارن عوضی اصلا اهمیتی نداشت.

* لعنتی!اگه تارن میخواد به بقیه بگه که گیه و کام اوت کنه چرا داره منو قاطی این قضیه میکنه آخه؟!!!*

تایپ داشت تلاش میکرد که خودشو به درحموم برسونه و فرار کنه که صدای پسره دوباره از بیرون اتاقک اومد:"هی,پسر هنوز اون تویی؟"

TharnType Storyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن