Chapter2

1.7K 148 16
                                    

به نام خدا

TharnType Story
نویسنده اصلی رمان : MAME
مترجم: Mint
X کپی ممنوع X

•چپتر دوم: شروع جنگ

تایپ:"هی باتوام. بهم یه لطفی بکن. برو بیرون!"
تایپ داد و بیداد می کرد. چند ساعت گذشته بود و هم اتاقیش هنوز حرفاشو نادیده می گرفت. بدتر از همه این بود که با هندز فری تو گوشش راحت رو صندلی رو به بالکن لم داده بود و بیرونو نگاه می کرد.
تایپ:" گوش میدی چی میگم؟ من نمی تونم باهات تو یه اتاق باشم. میفهمی؟"

تارن اصلا حرفاشو نمیشنید. موزیکو تا ته بلند کرده بود .
تایپ:"هی دارم باهات حرف میزنم!"
انگار داشت با دیوار حرف میزد. تایپ منظور تارنو از کاراش نمی فهمید. تارن از قصد بی محلی میکرد تا نشون بده اهمیتی به بداخلاقی های بیفایده ی اون نمی ده.

برای تایپ، این رفتار خیلی عجیب بود. اون معمولا قبل از اینکه با مشکلی مواجه بشه، خوب فکر میکرد. برای همینم همیشه برنامه ریزی بازیای فوتبال با اون بود تا بتونن با حرکات منطقی حریفو ببرن. تابحال هیچ وقت با کسی که تازه باهاش آشنا شده بدرفتاری نکرده بود. فقط یه چیز بود که وقتی باهاش روبه رو میشد نمی تونست احساساتشو کنترل کنه و اون چیز، محبت دیدن از افراد گی بود. از وقتی فهمیده بود تارن گیه، احساساتش بهش غلبه کرده بودن و غیرمنطقی رفتار میکرد.

تایپ:"نمی خوای باهام حرف بزنی؟ نه؟" این آخرین هشدارش بود. بیشتر از این نمی تونست بی محلیاشو تحمل کنه. از کوره در رفت. از روی تخت بلند شد و هندز فری تارنو از گوشش کشید.
تارن عصبانی سرشو برگردوند و به چشمای به خون نشسته تایپ نگاه کرد.
تایپ فریاد زد:"گفتم از اتاق برو بیرون. همین الان!"
آدرنالین زیادی به سر تارن هجوم آورد. میخواست پسرِ رو به روشو که دندوناشو از عصبانیت به هم فشار میداد له کنه.
با صدای یخ زده اش جواب داد:" نمیرم. همونجور که قبلنم گفتم، من اینجا مشکلی ندارم. تو داری."
تایپ هندزفریایی که تو دستش بودو محکم پرت کرد تو صورت هم اتاقیش:"تارن!"
دردش نگرفت ولی بخاطر اینکه با هندزفری عزیزش بدرفتاری شده بود بدجوری جوش آورد. یقه ی تایپو گرفت و انداختش رو تخت.

*اینبار مطمئن میشم از اینکه انقدر عصبانیم کردی پشیمون بشی.*

تارن:"دیگه خیلی داری تند میری بچه"
تایپ:"برو کنار! نمی خوام نزدیکت باشم کونی"
تایپ به محض اینکه متوجه موقعیتشون شد چشماش گرد شد. روی تخت خوابیده بود و تارن روش خیمه زده بود. با دستاش یقه اشو گرفته بود.
تارن حرفاشو با تحکم تو صورتش پرت میکرد:"تو هیچ حقی نداری که منو مثه آشغال از اتاق پرت کنی بیرون بچه کوچولو! من هیچکار اشتباهی باهات نکردم. چرا فقط نمی تونی ولم کنی و به زندگی کوفتی خودت برسی؟"

تایپ نمی خواست تسلیم بشه. با اینکه داشت از ترس می لرزید، با همون نگاه ترسناکی که تارن بهش خیره شده بود نگاهش کرد و ترسشو مخفی کرد.
تایپ:"کی میدونه؟ ممکنه همین الان انجامش بدی! شایدم تو آینده ی نزدیک... من نمی دونم تو مغز آدمایی مثه تو که اختلال جنسیتی دارن چی میگذره. نمیخوامم بدونم! شما از هرکسی که بخواین سواستفاده می کنین. حتی وقتی باهاتون مخالفت می کنن به زور انجامش می دین!!!"
حرفای تند تایپ مثه تیغای آهنی تو عمق سینه تارن میرفت... خیلی عصبانی شده بود... یقه ی تایپو محکم تر گرفت. داشت خفه اش میکرد.

TharnType Storyحيث تعيش القصص. اكتشف الآن