صدای بسته شدن در کلیسا همه رو از جا میپروند، البته به جز یه نفر. اگر از اولین بار که چشماتون رو باز کردین، صدای مزخرف بهم خوردن یه در و دعاهایی که حتی یک کلمهاش رو نمیفهمیدین به گوشتون میخورد، دیگه تو سن 16 سالگی قطعا چیز عجیب یا ترسناکی نبود. قطعا از زندگیای که داشت ترسناک تر پیدا نمیشد. صبح تا شب و شب تا صبح نشستن توی کلیسا و حفظ کردن آیات احتمالا چیزی نبود که یه پسر 16 ساله علاقهای به انجامش داشته باشه. درک نمیکرد چرا مردم باید دوست داشته باشن بیان اینجا؟ البته وقتی هم سن و سالای خودش رو میدید، بی میلی خالص رو از جانبشون حس میکرد. البته قطعا کسی نبوده که از شروع زندگیشون بهشون بگه "باید خوب عبادت کنی، خوب درس بخونی و با نامزدت ازدواج کنی". یه رسم مسخره که احتمالا دو قرن پیش هم همچین کاری نمیکردن ولی اون مجبور بود راضی باشه چون پدرش میخواست. اوه نامزد؟ درسته از 10 سالگی مجبور بود نامزد داشته باشه تا نتونه دست از پا خطا کنه. البته به خاطر حتی یه اشتباه کوچیک مثل دعا نکردن اول و آخر غذا تا یه هفته باید تو کلیسا زندانی میشد. این دیگه چه رسمی بود؟ تا جایی که یادش میومد توی کتابی که همیشه باید میخوند خدا رو موجودی زیبا و مهربون معرفی کرده بود ولی همه بر خلافش رفتار میکردن. مگه پدر و مادرش همون خدایی که توی اون کتاب در موردش نوشته شده، پرستش نمیکردن؟ پس چرا به هیچکدوم از حرفاش گوش نمیدادن و برخلاف اون رفتار میکردن؟ توی اون کتاب نوشته نشده بود که باید هر روز به خاطر یک دقیقه تاخیر بچه هاتون رو در حد مرگ کتک بزنین یا تا یه هفته توی یه جای تنگ و تاریک حبسشون کنین. وقتی حوصلش از درس خوندن سر میرفت مجبور بود عبادت کنه و وقتی حوصلش از عبادت سر میرفت، مجبور بود درس بخونه! دیگه موقع شام بود پس میتونست بره بیرون یکم پیاده روی کنه.
بعد از شام و تشکر از مادر و پدرش به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید و به سقف بلند اتاق خیره شد. باید چیکار میکرد؟ همینطوری ادامه میداد؟ البته که نه. باید هدفش رو پیدا میکرد. باید میفهمید چرا به دنیا اومده. قطعا دلیل به دنیا اومدنش عبادت کردن، درس خوندن و در آخر ازدواج نبود. ولی اینجا بهش اجازه آزادی نمیدادن پس... تنها راهی که براش باقی مونده بود درس خوندن بود. میتونست با درس خوندن یه جای دور یه کشور دور قبول شه تا دور از پدر و مادرش هدفش رو پیدا کنه. و درس خوندن یکی از معدود چیزایی بود که به خاطرش کتک نمیخورد و زندانی نمیشد.
YOU ARE READING
Criminal
FanfictionCRIMINAL Couple: dotae سلام امیدوارم حالتون خوب باشه این اولین فیکیه تو واتپد آپلودش میکنم و امیدوارم مورد پسند قرار بگیره و فلاپ نشه~