Part 10

339 100 81
                                    

دل توي دلش نبود،تا حالا دو بار مسير رو اشتباه رفته بود و مجبور شد مسير رفته رو برگرده،

و حالا تقريبا با ويلاي ساحلي مخفيش فاصله اي نداشت،

دست هاش يخ كرده بود و دلشوره شيريني تمام وجودش رو پركرد،

بالاخره تموم شده بود اين دوري دو ماهه،

افتاب داغ ظهر هواي ماشين رو گرم كرده بود يا شايد هم از هيجان زياد دماي بدنش بالا رفته بود،

دماي ماشين رو تنظيم كرد و كمي با دستش خودش رو باد زد.

در سياهي كه از دور مشخص بود استرسش رو بيشتر كرد،

انگار كه قراره براي اولين بار با كسي كه دوستش داره رو به رو بشه،

با رسيدن به در دستش رو روي بوق گذاشت و يك بار فشارش داد و بلافاصله در باز شد،

ماشين رو به ارومي روي سنگ فرش پوشيده شده كف باغ ميروند. نميدونست عجله داره يا دلش ميخواد دير تر برسه،

احساس توي قلبش رو نميفهميد.

از ماشين پياده شد و بدون توجه به تعظيم نگهبان ها به سمت ويلاي تك واحدي رفت پيرمرد مورد اعتمادش جلوي در با لبخند منتظرش ايستاده بود و بعد از رسيدن كيونگسو تعظيم كرد:ظهرتون بخير قربان.

كيونگسو سري تكون داد:كجاست؟؟

_حمام هستن...

+حالش خوبه؟؟

پير مرد لبخندي زد: فقط كمي بي قرار بودن،اما خوبن.

صدايي كه از پست سرش اومد تنش رو لرزوند:كي بود اجوشي؟؟

كيونگسو به طرف در اتاق نيمه بازي كه صدا ازش بيرون ميومد برگشت پيرمرد تعظيمي كرد:من توي اتاق نگهباني ام اگر امري بود صدام بزنيد.

كيونگسو اروم سري تكون داد.

كاي كه جوابي نگرفته بود با صداي بسته شدن در در حالي كه حوله روي سرش بود و مشغول خشك كردن موهاش بود از اتاق بيرون اومد،

حركت دست هاش با ديدن كيونگسو از حركت افتاد.

سكوت محض بين دو نفري كه با بغض به همديگه نگاه ميكردن به وجود اومد...

كاي بعد از چند لحظه با صداي لرزون و ارومي گفت:اومدي...

كيونگسو با قورت دادن بغضش سرش و تكون داد:اومدم.

كاي قدمي به طرف كيونگسو برداشت:بالاخره...

كيونگسو چشم هاي پر از اشكش رو باز و بسته كرد و يك قدم برداشت: بالاخره...

كاي خنده ارومي كرد و قدم هاي باقي مونده رو طي كرد دستش رو اروم بالا اورد و روي گونه كيونگسو گذاشت:چرا قيافت اينجوري شده؟؟چه بلايي سر ياقوت هاي سياه من اومده؟؟

{first wave: season 2}Where stories live. Discover now