Part 3

420 119 24
                                    

سه روز لعنتي گذشته بود،

توي اين سه روز خواب و خوراك درست و حسابي نداشت،

نميتونست با كسي حرف بزنه،انگار مغزش كلمات رو پاك كرده بود چون هيچ حرفي به ذهنش نميرسيد،

بكهيون هنوز به هوش نيومده بود...

نميفهميد دلايل علمي كه لوهان و سوهو براش توضيح ميدادن يعني چي...

ميگفتن خون رساني به مغزش دير انجام شده،

ميگفتن درصد هوشياريش پايينه و هر لحظه ممكنه بره تو كما...

فقط ميفهميد بكهيونش هنوز چشم هاشو باز نكرده...

از كاي خبر نداشت،
هزار بار ايميلش رو چك كرده بود ولي خبري نبود...

الان فرقي با يه مرده متحرك نداشت،به زور سوهو و كريس چند لقمه اب و غذا ميخورد و يكي دوساعت ميخوابيد تا فقط بتونه زنده بمونه و چشم هاي باز بكهيون رو ببينه...

تا فقط زنده بمونه و سالم بودن كاي رو ببينه،....

فقط دو نفر به زندگيش معنا داده بودن و الان هيچ كدوم رو نداشت...

قلب نصف شدش توي دست هاي اون دو نفر جا مونده بود و الان قلبي براي تپش نداشت...

كي گفته مرگ وقتي اتفاق ميوفته كه جسم از كار افتاده باشه...غلط بود...شايد اون نفر حال كيونگسو رو نديده بود كه چجوري روح از بدنش پر زده بود و فقط مغزش حركات بدنش رو كنترل ميكرد....

دلش ميخواست چشم هاشو ببنده و ديگه بيدار نشه...

در ماشين باز شد و لوهان كنارش روي صندلي راننده نشست.

تمام اين سه روز رو توي ماشين لوهان سپري كرده بود چون تحت هيچ شرايطي راضي نشده بود بره خونه،

نميتونست از ماشين خودش استفاده كنه چون ممكن بود انجمن ماشين هارو شناسايي كنه و بفهمه كيونگسو اونجا بوده،...

تمام اين سه روز توي كوچه ي پشت بيمارستان منتظر بود...

حتي براي يك بار هم داخل نرفته بود و تمام اخبار رو بقيه بهش ميرسوندن....

چانيول رو همون روز اول مجبور كرده بود بره،

ميدونست بي انصافيه،لوهان ماجرا رو براش تعريف كرده بود اما الان به كار بردن منطق براش غير ممكن بود و فقط ميخواست چانيول جلوي چشم هاش نباشه،...

نيم نگاهي به لوهان انداخت تا شايد خبري رو بهش بده تا بتونه كمي نفس بكشه اما فقط يه لبخند غمگين نصيبش شد،

_نميخواي بدوني من كيم؟؟

معلومه كه نميخواست...اصلا بهش فكر هم نكرده بود،الان بي اهميت ترين موضوع وجود لوهان بود...

{first wave: season 2}Where stories live. Discover now