Part 1

575 140 33
                                    

*دو ماه بعد*

پوشه قرار داد هارو روي ميز پرت كرد و دستي به صورتش كشيد،

مهلت اخرين قرار دادي كه كريس دوماه پيش بسته بود هم تموم شد و حالا ميتونست شركت رو به روال قبليش برگردونه،

گوشي تلفن رو برداشت و به خط منشي وصل شد:به سوهو بگو قرار جديد رو بياره يه قهوه هم براي من سفارش بده.

تلفن رو گذاشت و دكمه ي كتش رو باز كرد،

خسته بود..چشم هاش ميسوخت..

خيلي وقت بود كه خواب درست و حسابي نداشت...و اين هنوز اول راهش بود اما بدنش كشش نداشت...

دست هاشو روي ميز گذاشت و سرش رو روي دست هاش،.

دو ضربه به در خورد و با اجازه ورودش شخصي وارد اتاق شد،

بوي قهوه زير بينيش ميپيچيد و كمي سرحالش اورد بدون بلند كردن سرش دستوراتش رو شروع كرد:سوهو اولين كاري كه انجام ميدي اينه كه ميري سراغ مدير شركت ماركسون،انحصار محصولاتش رو هر جور شده بايد بگيريم،درخواست ها زياده،به كريس هم بگو اين قرار داد هاي ابكيش تموم شده لطفا ديگه بدون اطلاع قرار داد نبنده...قهومم بزار رو ميز،راستي به مدير فروش هم بگو ليست خروجي هاي انبار ناميزونه تمام مجوز ورود و خروج محصولات دو ماه اخير رو واسم بياره.

_يكم وسطش نفس بكش...سوهو نيست با كريس رفتن بيرون.

سرش رو از روي ميز برداشت و با چشم هاي خمار و صورت اخمالود به پسري كه با لبخند نگاهش ميكرد چشم غره رفت،

فنجون قهوش رو جلو تر كشيد و با انگشتش بخارش رو لمس كرد:سوهو نبود،توبايد به جاش بياي؟

_دلم خواست خودم واست قهوه بيارم،افتخار ابدارچي شما بودن نصيبم شد.
كيونگسو سعي كرد لبخند بزنه اما فايده اي نداشت لب هاش دوماه بود كه كش نميومد،همينكه زنده بود جاي ابهام داشت چه برسه به لبخند.

كمي از قهوش نوشيد و دوباره به پسري كه با لبخند روبه روش نشسته بود نگاه كرد:پس چرا واسه خودت نياوردي؟؟

_در شان من نيست كنار شما قهوه بخورم.

كيونگسو بي حوصله سرش رو تكون داد:چه خبر؟؟

_خبري نيست...چشم هاشون توي هم قفل شده بود،هيچكس مثل اون دو نفر نميتونست حال طرف مقابل رو به خوبي درك كنه،

غم توي چشم هاشون يكسان بود،درد دل هاشون شبيه بود،

كيونگسو نگاهش رو گرفت و از پنجره به بيرون خيره شد:تا حالا حس كردي قلبت نصفه ميزنه؟؟

سكوت جواب دلنشيني براش بود،يعني ميتونست كمي از درد هاشو كم كنه:من حتي نميدونم الان چجوري دارم نفس ميكشم؟؟؟قلبم ديگه درد نميكنه...بي حس شده... انگار تو كمام...حس ميكنم يه دستگاهي داره قلبم رو براي زنده نگه داشتن ياري ميكنه...تو به خواب ها باور داري؟؟

{first wave: season 2}Where stories live. Discover now