جیمین وارد اتاق یونگی شد و ما بین پاهای بسته شده توسط میله و از هم بازش نشست و به بدن لختش نگا کرد.
یونگی:«عوضی از دیشب تا حالا اینطوری ولم کردی! نمیگی گشنم میشه یا اینکه دستشویی ممکنه داشته باشم؟»
جیمین دستشو رو رونش کشید و گفت:«تقصیر خودته! اگه بد رفتاری نمیکردی اینجوری نمیشد!»
---------------------------------
دو روز بعد...
با متوقف شدن ماشین، نامجون از لیموزین مشکیش پیاده شد و در حالی که به طرف در ورودی عمارت جیمین میرفت؛ کت مشکی تو تنشو مرتب کرد.
با وارد شدنش به سالن بزرگ عمارت عینک آفتابی مارک دارشو از رو چشمش برداشت و به جیمین که از پله های مارپیچ سفید رنگ عمارت پایین میومد لبخند زد.
جیمین با قدم های سریع خودشو به نامجون رسوند و خیلی محترمانه بغلش کرد و گفت:«خوش اومدین کیم!»
وقتی از بغلش جدا شد لبخندی زد و تشکر کرد.
جیمین خیلی صمیمانه و البته محترمانه شونه نامجونو گرفت و به طرف مبلای سلطنتی برد و گفت:«بفرمایید بشینین!»
نامجون رو مبل تک نفره ای نشست و بادیگاردش کنارش ایستاد و دستاشو تو هم چفت کرد.
جیمین رو به رو نامجون نشست که نامجون آهی کشید و فکرشو بلند گفت:«مشکل بزرگی تو باندمون اتفاق افتاده»
جیمین جدی نگاش کرد و پرسید:«چیشده؟ اختلالاتی تو قرارداد مون اتفاق افتاده؟»
_نه نه! این موضوع ربطی به باند شما نداره... حالا اینا رو بیخیال. فردی که گفتمو به قتل رسوندی؟
_شما که خوب میدونین! این کار نیاز به ظرافت و وقت داره. هنوز نکشتمش چون دارم در موردش تحقیق میکنم.
_که اینطور
نامجون نگاهی به بادیگاردش انداخت و دستور داد:«قرارداد رو بیار!»
بادیگارد با گفتن "چشم" از اونجا رفت.
و جیمین خیلی ناگهانی پرسید:«شوگا کیه؟»
نامجون خیلی سریع تر از چیزی که فکر کنین واکنش نشون داد و به طرف جیمین سرشو چرخوند و پرسید:«در موردش چی میدونی؟»
_هیچی. فقط یه نفر بهم گفته که آدم خطرناکیه و میخواد با او همکاری کنه تا منو نابود کنه.
البته که کسی که اینطور تهدیدش کرده یونگی بوده!
نامجون پوزخندی زد.
جیمین آرنج دستشو به زانوش تکیه داد و گفت:«رقیبته؟... یا دشمن؟»
نامجون کمی تو جاش جا به جا شد و گفت:«نه رقیبه و نه دشمن!»
YOU ARE READING
Dark game - Se1
Fanfiction[کامل شده] تو را در تاریک ترین بازی ای که بلدم غرق میکنم کاپل : مین یون، ویکوک، نامجین، هوسوک و دختر ژانر : پلیسی، جنایی، ارباب برده ای، هیجانی، رازآلود، عاشقانه، اسمات