Part 12

1.4K 156 48
                                    

همون طور که نامجون انتظار داشت جین داشت نرم میشد.

دوباره جین گول خورد. نامجون خوب بلد بود که باهاش بازی کنه و چجوری گولش بزنه.

جین وارد اتاق نامجون شد و گفت:«اون شماره ای که بهم داده بودی رو تونستم پیدا کنم.»

نامجون سریع بلند شد و گفت:«واقعا؟»

جین گوشی ای که تو پلاستیک گذاشته بود رو نشونش داد و گفت:«اینو تو یه کوچه پیدا کردم... با این مدرک میتونم بگم که به احتمال 60 درصد دزدیدنش. آم... و فکر کنم قبل از اینکه بدزدنش به تو زنگ زده»

نامجون آهی کشید و گفت:«آره. به من زنگ زد ولی چون کار داشتم جوابشو ندادم»

جین گوشی ای که خرد شده بود رو روی میز نامجون گذاشت و گفت:« پیدا کردنش واقعا خیلی سخته... چون همه سر نخا رو از بین بردن. هیچ سر نخی اونجا نبود حتی یه اثر انگشت!»

نامجون سعی کرد حالت عصبی شو زیر چهره مهربونش پنهان کنه و با لحن مهربون گفت:«آه باشه. اشکال نداره بعدا تلاش کن. حالا بیا یکم استراحت کن!»

و به صندلی کنار میزش اشاره کرد.

به طرف صندلی رفت و روش نشست.

انقدر نامجون مهربون شده بود که به کل اون شبو فراموش کرد و تقریبا نامجونو بخشید.

محبت باعث شده بود که جین کلا عقل و منطق شو از دست بده و حتی بیشتر از تصور نامجون ازش خوشش بیاد.

ولی قرار نبود نامجون اینجور بمونه و جین اینو نمیدونست وگرنه هیچ وقت بهش اعتماد نمیکرد و راه قلبشو صاف نمیکرد. :')

---------------------------------

تهیونگ به طرف تخت رفت.

حالش خوب شده بود... البته از لحاظ فیزیکی وگرنه روحش با اون خودکشی مرد.

روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد و بی دلیل اشک ریخت.

توی اتاقش زندانی شده بود ولی ذره ای واسش اهمیت نداشت. در واقع دیگه هیچی براش اهمیت نداشت. چیزی رو به عنوان شادی نمیدید. امیدی نبود که روحشو زنده کنه. امیدش به جونگکوک بود که اونم هیچ...

دیگه هیچی نمیخواست. از دنیا خسته شده بود و فقط میخواست یه گوشه بشینه و گریه کنه.

او حتی حق مردن هم نداشت و این براش عذاب آور بود.

خدا نمیخواست به این زودی دست از سرش برداره... خدا؟ او دیگه امیدشو به خدا هم از دست داده بود. حتی دیگه بهش اعتقاد هم نداشت.

خالی خالی بود. بدجور احساس پوچی میکرد. انگار مغزشو تهی احاطه کرده بود.

شاید از نظر بقیه او هنوز زنده مونده بود ولی در واقع مرده بود. وقتی روحی برا شادابی تو وجودش نیس باید بهش بگن زنده؟ قطعا نه. چون او تبدیل شده بود به یه مرده متحرک...

Dark game - Se1Onde histórias criam vida. Descubra agora