یونگی تیر رو تو تفنگ مشکی تو دستش گذاشت و گفت:«آماده ام!»
جیمین بهش نگا کرد و لبخندی زد.
به عمارت رو به روش نگا کرد و گفت:«خوبه! پس هر موقع که نگهبانا حمله کردن بی هیچ جلوه توجهی وارد عمارت میشیم!»
یونگی با تکون دادن سر تایید کرد.
"فلش بک به 4 روز پیش"
جیمین وارد اتاق مشترک خودش و یونگی شد و وسایلاشو گوشه ای گذاشت.
یونگی کنجکاو بهش نگا کرد و گفت:«چرا اومدیم نیویورک؟!»
جیمین کنارش رو تخت نشست و با لبخند شیطانی ای گفت:«برا آدم کشی!»
یونگی ساکت شد و رو تخت دراز کشید.
جیمین پوزخندی زد و دستشو دو طرف بدن یونگی گذاشت و صورتشو رو به رو صورت یونگی قرار داد و گفت:«چیه؟ فکر نمیکردی قاتل باشم؟» پوزخندی زد و ادامه داد:«ازم ترسیدی؟»
یونگی بلند خندید و گفت:«من خودم یه پا آدم کشم! چرا باید ازت بترسم؟!»
جیمین از تعجب یکی از ابروهاشو بالا داد.
یونگی دستشو نوازش وار ولی تحریک کننده رو گونه جیمین کشید و گفت:«منم میخوام تو این عملیات باشم!»
_اون وقت چرا؟
_خودمم دلیلشو نمیدونم
میدونست... او حوصله اش سر رفته بود و دلش برا خطر تنگ شده بود!
جیمین:«اگه جا بزنی و فرار کنی چی؟»
یونگی دستشو نوازش وار رو گونه اش حرکت داد و به طرف گردنش رفت و گفت:«میتونی روم جی پی اس وصل کنی تا مطمئن باشی که فرار نمیکنم!»
جیمین به دستای یونگی نگا کرد و گفت:«خیلی شیطون شدی! نکنه میخوای سرم کلاه بذاری!»
_برا چی بخوام کلاه بذارم... من فقط به یه شرط تو این عملیات شرکت میکنم... اینکه زود دست از سرم بردار؛ یه عالمه کار دارم!
_قبول! به شرطی که تو هم تو هر سکس غر نزنی و بی هیچ چون و چرایی کارایی که میگمو انجام بدی! و البته باید خیلی سکسی بشی!
_قبول!
"پایان فلش بک"
"فلش بک به 2 روز پیش"
هفت تیر مشکی رو پر از تیر کرد و به یونگی داد و گفت:«ببینم تیر اندازیت چطوره!»
یونگی تفنگ رو از جیمین گرفت و گفت:«من تو تیر اندازی حرف ندارم!»
پشت خط مشکی ای که تو فاصله 50 متری دایره های رنگی بزرگ تا کوچیک هدفگیری ایستاد و پوزخندی زد.
اون فاصله زیادی براش عادی شده بود. پس چند قدم عقب رفت و تو فاصله 60 متری ایستاد.
جیمین از این کارش تعجب کرد ولی چیزی نگفت و فقط بهش نگا کرد.
YOU ARE READING
Dark game - Se1
Fanfiction[کامل شده] تو را در تاریک ترین بازی ای که بلدم غرق میکنم کاپل : مین یون، ویکوک، نامجین، هوسوک و دختر ژانر : پلیسی، جنایی، ارباب برده ای، هیجانی، رازآلود، عاشقانه، اسمات