"مینهو! مینهو هیونگ !!"
مینهو از جایی که چهارزانو نشسته بود نگاهی به بالا انداخت و وقتی ورود پر سر و صدای جیسونگ رو شنید، نفس راحتی کشید.
اینکه اون مثل همیشه، توی تایمی که میومد نیومده بود باعث شده بود مینهو از اومدنش ناامید بشه؛ اما الان که مینهو میدید اینجاس میتونست با خیال راحت به کارش برسه. گرچه، هنوز اینکه جیسونگ بجای صبح، عصر تو مغازه پیداش شده بود براش عجیب بود.مینهو با دیدن نفسای سنگین و عرقی که رو پیشونی پسر نشسته بود، توی دلش آشوب شد. نگران بود که نکنه باز حالش بد شده و مریض شده، اما جیسونگ بی توجه به افکاری که مینهو واسه خودش ردیف کرده بود، با زیپ هودیش درگیر بود و حتی یه نگاه هم به مینهو ننداخت و قبل اینکه صدای پرهیجانش تو گلفروشی ساکت بپیچه، یکم خم شد :
"هیونگ! ببین چی پیدا کردم!"
مینهو نگاهش رو از صورت جیسونگ سمت زیپ لباسش که باز شده بود برد و با یک جفت چشم سیاه تیله ای که با کنجکاوی بهش خیره شده بودن مواجه شد
جیسونگ، با احتیاط اون حیوون کوچیک و نرم رو از تو هودیش بیرون آورد و تو دستش گرفت. یه گربه کوچیک و تپل که از چهره اش مشخص بود گشنه اس و خیلی وقته چیزی نخورده.
جیسونگ، دستاش رو بالا اورد و بچه گربه رو کنار صورت خودش نگهداشت، بعد هردوشون با چشمای بزرگ و براقشون به مینهو زل زدن باعث شدن پسر بزرگتر از شدت کیوتی صحنه مقابلش، دردی توی قلبش حس کنه
مینهو آروم دستش رو سمت بچه گربه برد تا کف دستش رو بو کنه و باهاش آشنا شه، وقتی مینهو ، سر کوچیک و نرم گربه رو، کف دستش حس کرد دستش رو سمت جیسونگ برد و گربه رو با ملایمت از بین دستاش بیرون کشید و روی پای خودش گذاشت.
بچه گربه با خوشحالی روی رون مینهو اینور اونور میشد و سعی میکرد با چنگ زدن به لباسش ازش بالا بره، دور مینهو میچرخید و با نوازش کردنای مینهو، مدام خودشو بهش میمالید و صداهای آرومی ازش شنیده میشد. مینهو هم با نوک انگشتاش سر بچه گربه رو ناز میکرد و میخندید و بیشتر صدای گربه رو درمیاورد
YOU ARE READING
Fallin' Flower | Minsung ✓
Fanfiction" همه زخمی میشن. ممکنه فکرش رو نکنی، ممکنه خیلی از گلت مراقبت کنی اما یه روز ببینی همه گلبرگهاش دارن میریزن. اینطور وقتا نترس. حتی اگه درد میکشی نترس و بفهم که همه زخمی میشن، حتی گل ها. حتی اگه ندونیم و نبینیم. " -How To Garden: For Beginners ⤷Persi...