اینبار مینهو کاملا برای ورود پر سر و صدای پسر آماده شده بود ، طوری وقتی جیسونگ درو محکم هل داد و باز کرد ، و با صدای بلندی یکی از آهنگای بالاد قدیمی رو خوند ، مینهو حتی شوکه نشد و به کارش ادامه داد.
باید به این نکته اشاره کرد که صدای جیسونگ درواقع خیلی خوب بود ، البته اگه اون صداهای ناهنجار موقع های نوت خوندناش رو حذف میکردیم.سرش رو با تاسف تکون داد و برگشت ، دستاش رو جلوی سینش قفل کرد و یک دقیقه کامل به جیسونگ خیره شد ، تا اینکه پسر نگاه سنگین مینهو رو روی خودش حس کرد و با یه نیشخند شیطانی آهنگ خوندنش رو قطع کرد
دستی به صورتش کشید و آهی کشید: "چرا اینجوری ای؟"
"چجوری؟" جیسونگ معصومانه سرش رو کج کرد و پرسید.
"همینجوری!!!" مینهو با دست به سر تا پای جیسونگ اشاره کرد و در جواب فقط یه خنده گرفت."منظورت جذابه؟ خب چی میتونم بگم، من اول جذاب بودم بعد دست و پا دراوردم"
بعد با آرامش چشمکی به پسر زد ، نگاه بی حس و بی حوصله مینهو ، برای چند دقیقه تونست جیسونگرو از اون حالت خوش بیرون بکشه و جدیش کنه.
"باشه بابا آقای بد عنق. چه خبر؟ اون اسمایی که تو دو روز گذشته بهت گفتم تونستی یاد بگیری یا نه ...."
درسته ، اون پسر هر روز میومد اونجا. گاهی درباره چیزایی که اونجا بود از مینهو سوال میپرسید اما بیشتر اوقات ، فقط اون بود که یه نفس درباره گلهای اونجا حرف میزد و توضیح میداد. درست مثل اولین بار ، اون اسم هیچ گلی رو بدون توضیح نذاشته بود و این باعث تعجب مینهو شده بود. اما خب مینهو ام میدونست اگه ازش سوال کنه که چجوری همه اون اسما و معنیاشونو بلده دیگه تا ابد نمیتونه دهن اون بچه رو ببنده.به خودش زحمت جواب دادن نداد ، فقط پشتش رو به اون کرد و دوباره به آبیاری گل ها و قطع لبه های برگ های مرده پرداخت.
وقتی سراغ جعبه گلهای جدید و رنگی رنگی رفت که مادرش دیروز سفارش داده بود تا برسن، احساس کرد پسر کوچیکتر پشتش بی قراری میکنه و هی میپره هوا."اوه اوه! این گلها رو با اون گلبرگای قلب قلبی میبینی؟؟ به اینا میگن پَنسی یا بنفشه فرنگی. ازشون به عنوان نماد عشق و تحسین برای کسی که دوستش داری یاد میشه. قشنگ نیست؟ این گلها از این طیف رنگی گرم و قشنگ و هی! - هیی! اصلا گوش میدی چی میگم ؟؟ "
پسر رو نادیده گرفت و به سمت مخالف مغازه برای آب دادن بقیه گل ها رفت. گلدون هایی میخواست تو قفسه بالایی بودن و مینهو مجبور بود برای اینکه دستش برسه از نردبون بالا بره. گلدون آخری ، کمی دور از تر بقیه بود و مینهو مجبور بود برای اینکه دستش برسه یکم به سمتش خم بشه اما همون لحظه تعادلش رو از دست داد.
نردبون زیر پاش لرزید و تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه ، متلاشی شدن محتویات مغزش رو کف مغازه و شکستن دست و پاش بود، اما قبل اینکه اون تخیل وحشتناکش تبدیل به واقعیت بشه دستای سردی دور روناش پیچید و وسط سقوط نگهش داشت.
به پایین نگاه کرد و نگاه نگران جیسونگ رو دید. احساس کرد پشت گردنش گرم شد. نوک انگشتای سرد جیسونگ رو که به روناش فشار میاوردن رو حس میکرد و میدونست بعدا قطعا جاشون میمونه.
"مینهو شی سالمی؟"
بعد از صاف کردن گلوش ، با لرزش از نردبان بالا رفت و نگاهشو از پسر دزدید
"آره-آره خوبم."
قبل اینکه جیسونگ فرصتی برای حرف زدن داشته باشه ، سریع چرخید و به سمت انبار رفت و در رو پشت سرش قفل کرد
قلبش با شدت میتپید و با درد، یاد آخرین باری که چنین احساسی رو تجربه کرده بود افتاد. آخرین باری که کسی قلبش رو دیوونه کرده بود. آخرین باری که لمس کسی روی پوستش باعث سوختن و گزگز شده بود. آخرین بار-سرش رو تکون داد و سعی کرد توی گودال تاریکی که ته مغزش خاک کرده بود نیوفته. چیزی که اتفاق افتاده بود برای گذشته بود و همونجا میموند. الان دیگه اهمیتی نداره.
چند تا نفس عمیق کشید ، از انبار بیرون رفت و سعی کرد دنبال پسر پرحرف بگرده اما تنها چیزی که دید مغازه خالی بود.
با چک کردن پشت قفسه ها ، صداش زد ، البته با صدای کم و آروم."بچه جون اینجایی؟"
"هی؟"
"دایره المعارف گلِ انسانی؟"
"ممم...هان جیسونگ شی؟"
اما نبود. یعنی وقتی تو انبار بوده از اونجا رفته؟
طعم گسی رو توی دهنش حس میکرد که صبح موقع انجام دادن کاراش ، اونجا نبود.سعی کرد با مشغول کردن خودش به کار، افکار گذشته و چیزای مربوط به اون پسر سنجابی رو از سرش دور کنه.
بعداً وقتی به سمت پیشخوان رفت، با یه کاغذ کوچیک که زیر تلفن جا داده شده بود مواجه شد. کاغذ رو بر داشت و بررسیش کرد.
با خط ریز و تقریبا غیرقابل خوندن، کلمه ی 'آماریلیس' به چشمش خورد.
به نوعی همین کافی بود تا لبخند ، با خوشحالی راهش رو روی لبهاش پیدا کنه. کاغذ رو تا کرد و توی جیب پشتش گذاشت. به طرز عجیبی ، الان دیگه به اندازه یک ساعت قبل، ناامید و ناراحت نبود.
YOU ARE READING
Fallin' Flower | Minsung ✓
Fanfiction" همه زخمی میشن. ممکنه فکرش رو نکنی، ممکنه خیلی از گلت مراقبت کنی اما یه روز ببینی همه گلبرگهاش دارن میریزن. اینطور وقتا نترس. حتی اگه درد میکشی نترس و بفهم که همه زخمی میشن، حتی گل ها. حتی اگه ندونیم و نبینیم. " -How To Garden: For Beginners ⤷Persi...