𝑹𝒐𝒔𝒆𝒎𝒂𝒓𝒚

1.3K 351 208
                                    

" مینهو!! تلفن با تو کار داره"

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


" مینهو!! تلفن با تو کار داره"

مینهو نفس نفس زنان در حالی که داشت بندهای کفششو می بست داد زد

"ببخشید مامان من دیرم شده .هرکی هست بگو بعدا زنگ بزنه .من رفتم خداحاففظ."

با بالاترین سرعت هم اگه میرفت باز نمیتونست به موقع به رستوران برسه. ولی وقتی رسید سونگمین و ونپیل جفتشون به قیافه آشفته‌اش خندیدن و بعدش با اخم مینهو ساکت شدن. مینهو از اینکه کنار اون دوتا برادر باشه خوشحال بود و داشت بهش خوش میگذشت. اونا حتی با فیس-تایم به هیونجین زنگ زدن و مینهو یادش اومد این همون پسریه که کلیدای مغازه رو بهش داده بود.

ظاهرا هیونجین مینهو رو میشناخت و اگر بخوایم صورت قرمزش و خنده های شیطانی سونگمینو در نظر بگیریم مخفیانه به خاطر مهارت رقصش تحسینش میکرد.

حتی کلاساشونم یکی بود و مینهو به خاطر نشناختن هیون حس بدی داشت اما خودشو قانع کرد که معروف بودنش توی دانشگاه دلیل اصلییه که اکثرا میشناسنش و حس گناهو از خودش دور کرد.

بعد از خوردن غذا و تموم شدن شب ،مینهو با یه شماره ی جدید دیگه توی کانتکتاش سمت خونه راه افتاد. حس عجیبی داشت.
اگه یکی بهش میگفت تا اخر امسال قراره چندتا دوست پیدا کنه یا به نظر مسخره ی اون آدم میخندید یا یه نگاه سرد و بی حوصله بهش مینداخت و میرفت اما تمامشون حقیقی شدن و برای واقعیت داشتن یکم زیادی خوب بودن.

مینهو چند بار چندتا مشت نسار خودش کرده بود تا مطمئن شه اینا خواب و خیال نیستن. اون روح سرد و منزویش بالاخره چندتا دوست رو به حریم خودش راه داده بود با اینکه حتی فکرشم نمیکرد. جیسونگ حتما بهش افتخار میکرد. اون بچه سنجاب شیطون مسبب همه اینا بود.

وقتی به خونه رسید مادرش خواب بود. با دیدن صورت آروم و مهربونش لبخند زد. حالش داشت بهتر میشد، آروم پیش میرفت ولی حالش خوب بود. ممکن بود زمان ببره اما مینهو مادرشو میشناخت. زن قویی بود و قوی تر از قبل دوباره برمیگشت. پاورچین پاورچین سمت اتاقش رفت تا صدا تولید نکنه و با اولین ثانیه برخورد سرش به بالش به خواب رفت.


*+:。.。  。.。:+*

"چییی؟ مامان چرا نگفتی بهم؟"

Fallin' Flower | Minsung ✓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang