𝑨𝒛𝒂𝒍𝒆𝒂

1.2K 382 152
                                    

حدودا سه روز میشد که جیسونگ دور و بر گل فروشی پیداش نشده بود و مینهو ، حس عجیبی رو داشت تجربه میکرد. یه چیزی اینجا درست نبود و اخرش ، مینهو وادار شد به خودش اعتراف کنه که نگران اون پسره.

حالا که فکرش رو میکرد آخرین باری که جیسونگ رو دیده بود حالش مثل همیشه خوب نبود ، مخصوصا وقتی که موقع تمیز کردن زمین چندتا قطره کوچیک خون روی زمین دیده بود. اگه اون بچه آسیب دیده بود چی؟

افکار مختلفی اطراف سرش می چرخید و تمایل طبیعی اون به بدبینی، کمکی نمی کرد. بنابراین وقتی صدای زنگ آشنای در رو توی یه ساعت لعنت شده اول صبحی شنید ، عملا به سمت در پرواز کرد.

وقتی با یه سنجاب متعجب و مبهوت رو به رو شد، نفس راحتی کشید. شونه هاش رو گرفت و با تن نسبتا بلندی پرسید
"کدوم جهنمی بودی سونگی ؟!"

پسر چند بار پلک زد ، مردمک چشمش از اسمی که مینهو بهش داده بود ، گشاد شدن. مینهو از سر تا پای پسر رو نگاه کرد تا به یه دست یا پای شکسته یا هر آسیب دیگه ای برسه ، اما تنها چیزی که دید، یه پسر نسبتا لاغر بود که خودشو زیر هودی بزرگش قایم کرده بود.

با دیدن آستینای ژاکت به جای انگشتای پسر ، قلبش محکم تپید اما خودش رو جمع کرد. با نوک انگشتاش پشت سر پسر رو برای پیدا کردن یه جای آسیب دیده گشت اما چیزی پیدا نکرد.

در نهایت ، دستش رو برد تا اون کلاه باکت آسمونی رنگی که هیچوقت از جیسونگ جدا نمیشد رو برداره ، اما جیسونگ، انگار که بهش شوک الکتریکی وارد کرده باشن سریع دستش رو بالا اورد و با انگشتای استخونیش دست مینهو رو گرفت.

"هیونگ چیکار میکنی؟"

مینهو اخم کرد اما اجازه داد دستاش همونطور که هنوز بین دستای جیسونگ اسیر بودن ، به پایین بی افته.

"سونگی جاییت آسیب دیده؟"

جیسونگ سرش رو تکون داد و دانش رو باز کرد تا حرف بزنه اما مینهو سریع گفت:

"پس مریضی؟"

جیسونگ برای یک ثانیه سر جاش خشک شد ، اما بعد خنده ی بلندی سر داد
"هیووونگ داری عجیب رفتار میکنیا~"

مینهو پوزخندی زد و با دو قدم از پسر فاصله گرفت.
"واسه سه روز گم شده بودی و اینجا نیومدی انتظار داری چه فکری کنم؟ آدم فضاییا به زمین حمله كردن و یه سنجاب پرحرفو از تو خیابون کش رفتن و برگشتن سیارشون؟"

جیسونگ ، یک دفعه روی زانو هاش خم شد و لرزید، مینهو با نگرانی به سمتش رفت اما شنیدن خنده ی بلند پسر، سر جاش ایستاد.

جیسونگ به طرز غیرقابل کنترلی، می خندید ، طوری که یکی دو قطره اشک از گوشه چشمهاش روی گونه هاش لیز خورد.
مینهو با دیدن خنده بچه سنجاب رو به روش، کاری جز خندیدن نمیتونست بکنه.

Fallin' Flower | Minsung ✓Where stories live. Discover now