مینهو نگاهش رو از در وقتی که پسر در حال اواز خوندن وارد مغازه شد دید گرفت.
"چطوری قند و عسل."
اگر چشمای پف کرده و خسته ی پسر رو در نظر نگیریم حالش خوب به نظر میرسید و سرش گرم مزه پرونی بود.
مینهو نادیده اش گرفت و رفت سمت دیگه ی مغازه برای درست کردن دسته گل. دیروز دوتا سفارش گرفته بود و هیچ ایده ایی نداشت که گلایی که انتخاب کرده بود بهم میخوردن یا اصلا داشت درست میرفت یا نه.
"الووووو. سلاااام؟ از کود شیمیایی به لی مینهو . صدا میاد؟؟"
جیسونگ دستش رو جلوی صورت مینهو تکون داد ولی اون بهش توجهی نکرد و رفت نشست روی چهارپایه ایی و جلوش میزی پر از گلای رنگی ."چرا اینقد بهم کم محلی میکنی؟ منظورم اینه همیشه خیلی خوب خوشامد نمیگی بهم ولی امروز یه جوری اعصاب نداری. کاری کردم؟"
جیسونگ چهارپایه ی دیگه ایی دراورد و کنارش نشست.
"صببببر کن ببینم .نکنه به خاطر اینکه بدون خدافظی رفتم ناراحتی؟"شاید به خاطر حالت صورتش بود که سنجاب کنار دستش شروع کرد به خندیدن. وقتی نگاهای سنگین مینهو ام خنده اشو تموم نکرد محکم به دستش کوبید.
برای یک لحظه ترسید چون پسر یک دفعه ساکت شد و هیچ حرکتی نکرد. خواست که معذرت خواهی کنه.
"من-"" لی مینهو. تو به یه غیرنظامی غیرمسلح حمله کردی. من این رفتار خشونت امیزو گزارش میدم و به اعدام محکوم میشی. این سو استفاده از یک موجود بیگناهه.من عدالت را فرامیخوانم و تورا سزاوار اشد مجازات میدانم."
از صندلیش پرید پایین و روی یه زانو جلوی مینهو کنار یه گلدون پرگل زانو زد و اون در تمام این مدت فقط بهش زل زده بود.
وقتی هیچ عکس العملی از مینهو نگرفت انگشت استخونیش رو جلوی صورتش گرفت" وصیتی چیزی نداری ؟"
جیسونگ با چنان جدیتی بهش زل زده بود که باورش نمیشد داره نقش بازی میکنه. این پسره یه دراما کویین واقعیه.
"برای تو هیونگِ بیشعور! مینهو چیه. درست بگو."
نمایشش رو با از جا پریدن و چند تا حرکت موزون با اون لبخند بزرگ روی صورتش ادامه داد.رو به گلدون کنارش کرد.
"ای پاشاه گل ها.من اتهاماتم رو پسمیگیرم. اون بیگناهه و خیلی برای مجازات شدن کیوته. اینم در نظر بگیریم که اون به طرز شیطانیی جذابه و اصلا مایل نیستم با بقیه زندانی ها شریکش بشم."
مینهو یه ذره به خاطر این تعریفا متعجب شده بود .روشو کرد اون ور چون لپاش گل انداخته بود و نمیخواست ببینتش.
نتونست جلوی خودشو بگیره و نپرسه "چرا به اون گیاهه میگی پادشاه؟"جیسونگ برای جواب دادن خیلی مشتاق به نظر میومد چون خودشو پرت کرد روی چهارپایه و کنارش نشست.
"اون گلای جذابو نگاه کن .گل صدتومنیه؛ بهشون میگن پادشاه گلا. یه جورایی نماد عشق و مهربانی و سعادت ان. ازشون به عنوان دارو ام استفاده میکردن."
یه جورایی به خاطر حرفاش تحت تاثیر قرارگرفت ولی نشون نداد.نمیخواست پسره پر رو بشه.
فقط چند ثانیه حواسش به حرفای پسر پرت شد که چیز تیزی به انگشت شستش فرو شد.
"آییی مادر"انگشتشو بعد از اومدن چند قطره خون مکید و به گل رزی که دستش بود نگاه کرد. میخواست پرتش کنه اون ور ولی دوتا دست نرم دستشو گرفت و اون گل مرگبار و از دستش دراورد.
"داری اشتباه انجام میدی خنگه. بذار نشونت بدم چجوریه."
مینهو با حیرت کار کردن جیسونگ با گلارو نگاه میکرد. جوری که خاراشونو جدا میکرد و ساقه شونو بهم گره میزد و تمام اون حرکتای جادویی که انجام میداد و مینهو به دسته گلی که جیسونگ تو کمتر از چند دقیقه درست کرده بود با تعجب نگاه میکرد.جوری که رنگ ها همو کامل میکردن و بهم میومدن. مینهو میدونست حتی اگه تمام روزم کار میکرد نمیونست همچین چیزی درست کنه.
وقی چشماش رو از گلا برداشت و به پسر نگاه کرد دید که اون از قبل داشته نگاهش میکرده.
"چطوری اونکارو کردی؟"
جیسونگ با شیطنت سرشو کج کرد و قیافه ی سردرگم الکی به خودش گرفت
"چیو چیکار کردم؟"مینهو انگشتشو سمت دسته گل گرفت
"این. طوری که همه گلارو یه دسته کردی...چطوری؟"
جیسونگ شونه هاشو بالا انداخت یه لبخند کوچیک تحویل مینهو داد."توام یاد میگیری."
مسلما هیچ وقت این اتفاق نمیوفتاد ولی چیزی به پسر نگفت.به چند دلیل دلش نمیخواست اون لبخند از صورت پسر بره.هنوز داشتن به همدیگه نگاه میکردن که با بلند شدن صدای زنگ در مینهو تقریبا از صندلیش پرت شد پایین و دوید سمت صندوق.
جیسونگ بهش خندید و مینهو سرجاش وایستاد و فکر کرد حرکت احمقانه ایی کرد ولی بیخیال شد و توجهشو به مشتری داد.بیشتر از حالت عادی طول کشید ولی مشتری راضی با دوتا گلدون که مینهو هیچ ایده ایی نداشت چی ان از مغازه بیرون رفت.
خسته از سرو کله زدن با مشتری سمت میز گلا رفت ولی دوباره هیچ اثری از جیسونگ نبود.آهی کشید و نگاهی به دسته گل ظریف روی میز انداخت. بلندش کرد و یادداشتی روش دید. نوشته ایی از یه سنجاب پررو.
"مامانم زنگ زد. ناراحت نشو از اگه دیدی نیستم بیبی~."کمیناراحت شد ولی شونه هاشو بالا انداخت و دسته گلو سمت صندوق برد. "حداقل این بار یادداشت گذاشته بود"
YOU ARE READING
Fallin' Flower | Minsung ✓
Fanfiction" همه زخمی میشن. ممکنه فکرش رو نکنی، ممکنه خیلی از گلت مراقبت کنی اما یه روز ببینی همه گلبرگهاش دارن میریزن. اینطور وقتا نترس. حتی اگه درد میکشی نترس و بفهم که همه زخمی میشن، حتی گل ها. حتی اگه ندونیم و نبینیم. " -How To Garden: For Beginners ⤷Persi...