part 3

577 111 8
                                    

*WHITE*
" ییبو "

این قلب گناهکار خواسته های زیادی دارد
کاش کسی به خواسته هایش گوش می داد
بلکه آرام می گرفت و جان هارا فدای غمش نمی کرد

برای چهارمین بار یادداشتی که ژان برام گذاشته بود رو خوندم ، با اینکه چیز خاصی ازش نفهمیدم ولی احساس درد می کنم .

با صدای منیجرم بهش نگاه کردم

منیجر « ییبو حواست کجاست ؟ برای بار سوم مجری اسمتا صدا زد »

نگاه بی حالی بهش‌انداختم حوصله ی کسی رو ندارم به جز همونی که با هر حرف و حرکت و یادداشتی که برام به جا میذاره سوالات زیادی رو برام بوجود میاره

ییبو « لطفا برنامه رو کنسلش کن یا ساعتشا عوض کن حالم خوب نیست »

منیجرم سری تکون داد و از پیشم رفت قبل از رفتنش با دستش بهم اتاق استراحت نشون داد
بلند شدم و به طرف اتاق استراحت رفتم وارد اتاق شدم و در رو قفل کردم

روی مبلی که اونجا بود دراز کشیدم
بدنم کشش بیشتری برای راه رفتن نداشت
چشم هام بستم و دوباره اتفاقات دو روز پیش رو‌مرور کردم

*WHITE*
" فلش بک "

ژان « برای بار هزارم من بانی نیستم .... من یه نیمه انسان هستم از خون انسان و روباه نه دم »

ییبو « باشه تو روباه نه دم حالا هرچی من یه سوال دارم این خوابا برای چی ؟ چرا نمی تونم مثل بقیه راحت بخوابم ؟.. چرا با دیدن تو این خواب های زجر اور بشتر شده ؟ »

ژان نگاهی بهم کرد ، شاید من چنین احساسی دارم ولی تمام چیزی که اون نگاه بهم منتقل می کرد غم بود

از روی صندلی بلند شد و اومد روبه روم و دستشا روی سرم کشید .برای اولین بار از نوازش شدن سرم احساس آرامش داشتم ،دستشا از روی سرم برداشت ، اخمی میان ابروهام شکل گرفت

بازم سرما نوازش کن

به صورتش نگاه کردم که لبخندی روی لب های خوش رنگش شکل گرفت و دوباره شروع به نوازش سرم کرد

نمی دونم چقدر به این کار ادامه داد که چشم هام سنگین شدن و دیگه چیزی جز یه خواب راحت برخلاف بقیه ی خواب هام در انتظارم بود

*WHITE*

با احساس اینکه کسی تکونم میده از خواب ارامشبخشم دست کشیدم و چشم هام اروم اروم باز کردم ، با باز شدن چشم هام نور شدیدی جلوی کامل باز شدنشون رو گرفت ، بعد از چند بار پلک زدن دوباره چشم هام باز کردم به اطراف نگاهی
انداختم .... ژان نبود !!!

WHITE (bjyx)✔Where stories live. Discover now