فردا صبح شیائو ژان زودتر بیدار شد ، استرس داشت از بیان گذشته و یا قبول نشدنش توسط ییبو می ترسید .
می ترسید ییبو قبولش نکنه ... مدام حس میکرد حماقت کرده ... نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی خودش و قلبی که سینش رو نابود کرده بود اروم کنه .
وسایلش رو جمع کرد و خودش رو به فرودگاه رساند ... یک ساعت به پروازش مانده بود ... لبخند پر از اضطرابی زد و روی صندلی نشست
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
وانگ ییبو انتظار هر چیزی جز دیدن ژان پشت در اتاقش رو داشت ... نگاه گیجش رو به ژان داد و این کشمکش نگاه تا چند دقیقه طول کشید
در نهایت شیائو ژان لبخند کجی زد
+ اجازه نمیدی بیام تو ؟
-هوم
ولی ییبو کنار نرفت و همچنان به ژان خیره بود
- داخل خواب ادم ها هم میری ؟
+چی ؟؟
-هیچی ... اخه صحنه خیلی اشنا بود
+اهان
صدای ژان می لرزید ... از ادامه ی جمله ی ییبو ترس داشت
-البته انگار داخل خوابم خونه قدیمی بود
+ا... اجازه ...می..میدی ؟
شیائو ژان دیگه کنترلی روی لرزش صدا و بدنش نداشت ... ییبو اولین دیدارشون رو تو خواب دیده بود ؟! شیائو ژان با خودش فکرد کرد بدتر از این نمیشه
ییبو به ژان اجازه داد وارد اتاق بشه ، خودش هم پشت سر ژان وارد اتاق شد و کنار ژان روی تخت نشست ... رنگ ژان پریده بود و ییبو متوجه شده بود اما ترجیح داد چیزی نگه
+آم ... ییبو
-بله
+ما هزار سال پیش همو دیدیم
-هوم ... فکرش رو میکردم
+چی... منظورت چیه فکرش رو می کردی
- وقتی دیدمت برام اشنا بودی ... و خواب هام مدام خواب کسی رو میدیدم که به طرز عجیبی کاملا شبیه تو بود
+اهان .... خب ... میخوام راجب گذشته حرف بزنم ولی به نظرم بهتره خودت ببینی
-یعنی چی ؟
ژان جواب نداد در عوض گردن ییبو رو گاز گرفت ... وانگ ییبو اول سوزشی داخل گردنش حس کرد اما با گذشت زمان کمی بیهوش شد ...
《 فلش بک ، هزار سال پیش 》
وانگ ییبو هوفی کشید و از جمع حال بهم زنی که داخل مغازش درست شده بود فاصله گرفت ... اصلا مردم رو درک نمی کرد از روباهی می ترسیدند که تا به الان نه دیده بودنش و نه اسیبی ازش خورده بودند
YOU ARE READING
WHITE (bjyx)✔
Fanfiction●completed● ●پایان یافته ● آن موهای سفید همان موهای ابریشمی ای که وقتی باد شروع به وزیدن می کرد ، رقصی زیبا برایش به نمایش میگذاشتند اکنون ، با قطره هایی سرخ رنگ تزئین شده اند تزئین برای جشن مرگ کاپل : ییژان پایان : هپی اند ●○کانال : windflowerf...