part 1

1K 161 50
                                    

با فریادی خسته از خوابی که شباهت بسیاری به رویایی از گذشته داشت بیدار شد ، چند روز ، چند ماه و یا حتی چند سال بود که در این رویاها دست و پا میزد ؟

جوابی برای سوالش که مدام در ذهنش تکرار می شد نداشت .... سوالاتی که الان تبدیل به وعده ی غذایی ذهنش شده بودنند .................

تنها چیزی که به خوبی می دانست این بود که بعد از دیدن آن به اصطلاح دوست صمیمی برادرش

خواب هایش قدرتی باور نکردنی در دستکاری کردن ذهنش بدست آورده بودنند .... آن مرد با آن لباس سفیدش .... سفید .... سفید...
کلمه ای که برایش تبدیل به رمز شده بود

خسته از کلنجار های روزمره اش پتو را با پا به کناری پرت کرد ....  از روی تخت بلند شد و آرام به طرف اتاق برادرش راهی شد

درسته از تمام خواب هایش خسته شده بود و درسته که مسبب بدتر شدن خواب هایش آن شخص بود ولی شاید کلید رهایی هم دست همان شخص بود.

به اتاق برادرش که رسید ... تقه به در زد ......
با شنیدن اجازه ی برادرش وارد اتاق شد
جلو تر رفت و رو به روی برادرش نشست
ییبو « ژوچنگ »

از صدای گرفته اش تعجب کرد ... آهی از روی خستگی کشید و دوباره به برادرش نگاه کرد

ییبو « میگم .... میشه دوباره اون دوستت ... چی بود اسمش ... اه ولش کن ... اون دوستت ببینم ؟»

برادرش نگاه مختصری بهش کرد و نیشخندی بر لبانش نشست
ژوچنگ « به به چیشده جناب وانگ ییبو دوست دارن یه نفرا برای دومین بار ببینند .. سابقه نداشته»

××××××××××××××××××××

« ییبو »

وای خدا دوباره شروع شد ... الان حتما می خواد بگه نکنه عاشقش شدی

ژوچنگ « نکنه عاشقش شدی ؟ »

ییبو « نه »

ژوچنگ « پس برای چی می خوای ببینیش »

به تو چه آخه ... حالا حتما هر کسی خواست برای دومین بار کسی ببینه باید عاشقش باشه ؟
عاشق.... آشناست ... من عاشق کسی بودم ؟

با تکان های شدیدی که خوردم از فکر دوباره به آن خواب بیرون اومدم

نگاهی به مسبب تکان های زلزله ای کردم

WHITE (bjyx)✔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang