part 4

366 101 10
                                    

یک هفته گذشته بود این یک هفته ییبو خواب های عجیب دیده بود ولی نه به اندازه ی قبل هم باعث خوشحالی بود براش و‌هم ناراحتی ، از طرفی عصبانی بود از دست اون مثلا روباه نه دمی که یک هفته ی تمام رهاش کرده بود

+ مگه لباسم که یک هفته ولم کرده ؟ نه زنگی نه چیزی ذهن ادم رو درگیر خودش میکنه و بعد غیب میشه

لباس هاش رو عوض کرد و روی تخت دراز کشید

+ اگه واقعا روباه نه دمی پس باید کمتر از پانزده دقیقه ی دیگه اینجا باشی وگرنه یه متقلب به تمام معنایی

با صدای گوشی ... بلند شد و‌گوشیش رو‌برداشت ... پیامی از طرف ژان بود

ژان : جت هم با این سرعت راه دو تا شهر دور رو طی نمیکنه ، روباه نه دمم ولی به دمم که جت نبستم

ییبو : وقتی نمیای یعنی نیستی بهش چی میگن تلپورت کن

ژان : هاها آقا من کار و زندگی دارم

ییبو : پس تا خوابم ببره باهام حرف بزن

ژان : دوست داری کاری کنم حرفم رو باور کنی ؟

ییبو : بله

ژان : پس باهات تماس تصویری میگیرم .. البته اگه نگی لباس مبدل پوشیدم 😂

ییبو : نترس نمیگم

ژان بعد از چند دقیقه تماس تصویری گرفت و ییبو چیزی که میدید براش غیر قابل باور بود

شیائو ژان موهاش سفید بلند بود دم هاش گوش هاش ... اون واقعا روباه نه دم بود اما چیزی که توجه ییبو رو به خودش جلب کرده بود ... موهای سفید و بلند مرد بود

WHITE (bjyx)✔Where stories live. Discover now