page 26

398 66 4
                                    


روزهام با اشک و گریه میگذره ... روز پشت روز و شب پشت شب ... دیگه زندگی معنایی نداره برام ... احساس می کنم یه ادم اضافی هستم یا حداقل یه اشتباهم که تو دنیای اشتباهی پا گذاشتم ... من دوسش دارم نه عاشقشم ولی اون ذره ای بهم علاقه نداره و حتی ازم متنفره ... این دردناک تره ... هر روز سرم داد میکشه و اذیتم میکنه ... اوه نه اون ازار فیزیکی نمیده فقط با حرفاش ازارم میده ... ولی فکر کنم زیادی کورم که ببینم ازم متنفره ولی باز چشماش فریاد میزنه که ((مین یونگی احمق منم دوست دارم ولی غرورم این اجازه رو بهم نمیده ))همیشه این جمله که میگن عشق دردناکه رو رد میکردم ولی حالا ... باورش دارم ... احساس میکنم به یه خوابی که ارومم کنه نیاز دارم

امضاء : مین یونگی

The Only End Where stories live. Discover now