part 1

946 109 7
                                    

با قدم های سست و لرزون وارد اتاق شد نمی دونست قراره با چی روبه رو شه شکسته بود ... هم خودش رو هم...معشوقش رو....

اتاق خالی بود بیشتر از این هم انتظار نمی رفت ولی هنوزم بوی یونگی رو تو تک تک نقاط اتاق حس می کرد ... چی شد به اینجا رسیدن ؟ مگه نمی گفتن عشق زیباست ... پس چرا برای اونا زیبا نبود ... درسته دیر عاشق شده بود ولی بالاخره اونم تو دامش گیر کرده بود ... ولی انگار برای عاشق شدن هم دیر کرده بود..‌

به طرف عکس های میخکوب شده به دیوار رفت ... عکس های یونگی بود مابینشون عکس هایی از خودش هم وجود داشت ... انگشتاش بی مهابا بین عکس ها حرکت می کرد که با رسیدن به عکس انگشتش رو روش نگه داشت... اون لبخند ... چقدر دلتنگش بود ... جوشش اشک تو چشماش رو احساس می کرد ولی قلبش هنوز هم نبود یونگی رو باور نمی کرد ‌... نبود معشوقش دروغی بیش نبود ... دروغی تلخ ...

به طرف میزی که گوشه اتاق قرار داشت حرکت کرد و با دستای لرزون صندلی رو عقب کشید و روش نشست دستش رو به طرف دفترچه قرمز رنگی که روی میز خودنمایی میکرد برد و شروع به ورق زدن کرد

از اینجا به بعد هر پارت قسمت هایی از دفتر خاطره یونگیه که جیمین می خونتش و کوتاهه

ادامه در پارت بعد 🍭🤗

The Only End Where stories live. Discover now