page 51

345 66 4
                                    

امروز کمی خوشحالم ...

صبح بخاطر ضعف شدید وقتی داشتم صبحونه جیمین رو براش اماده میکردم حالم بد شد و از هوش رفتم ... ولی وقتی به هوش اومدم رو تخت جیمین بودم و یه سرم تو دستم بود ... نمی دونم چرا ولی انگار سرم به لبه میز خورده بود و کمی زخم شده بود الان باندپیچی شده ... ولی می دونی چرا خوشحالم جیمین برام نگران شده بود ... وقت هایی که بخاطر من نگران میشه رو دوست دارم ... این یعنی دوسم داره؟

امضاء : مین یونگی

The Only End Where stories live. Discover now