part 8

1.8K 271 120
                                    

آنچه گذشت
 
تهیونگ اگه میخواست کلمه ای برای توصیف احساس اون لحظه پیدا کنه این رو می گفت...
مرگ بر اثر لذت!
 
......

 
ذهن هر دو پسر در هاله از لذت غرق شده و یکی در خوشحالی و دیگری در سر در گمی دست و پا می زد.
تهیونگ داشت فکر میکرد که چطور یهویی به این مرحله رسیدن؟

اون ها قبل این اتفاق حتی یه بوسه ام نداشتن...پس چرا الان شبیه دو میت بی طاقت رفتار کرده بودن؟
امگا از رفتاری که قرار بود بعدش داشته باشن می ترسید.

می ترسید این رویای زیبا به همون سرعتی که شروع شده به همون سرعتم تموم بشه.
البته گوشه ی قلبش امیدوار بود که این حرکت ناگهانی اون هارو بیشتر به هم نزدیک کنه.

دلش میخواست همون لحظه دستش رو بالا بیاره و مشتی به سر خودش بکوبه.
بجای نقش فرشته ی مهربانی ها و اسطوره ی پاکی تبدیل شده بود به ی فرشته ی شیطانی اغواگر شهوتی!!!
کمکک!!
حالا چه غلطی کنم؟؟

با موج لذت کشنده ای که به عضوش وارد شد، افکارش مثل بمبی رنگین کمونی پودر شدن و دوباره روی کاری که در حال انجامش بود تمرکز کرد.
اصلا گور بابای همه چی!
باید تا جایی که می تونست از تمام لحظاتش لذت می برد.
با این فکر دست هاش که در حال فشردن پهلوی آلفا بودن رو بالا آورد و اون هارو محکم دور گردن جونگ کوک حلقه کرد.

کمی خودش رو بالا تر کشید و مشغول بوسیدن و رد های رنگی گذاشتن روی بدن آلفا شد.
سفت شدن دست های جونگ کوک دور کمرش نشون می داد که داره کارش رو به خوبی انجام میده.

آلفا به شدت نفس نفس می زد و گاهی زیر بوسه های پر اشتیاق تهیونگ دچار لرزش ریزی می شد.
تهیونگ به لب هاش مسیری مشخص داد و همونطور که بوسه زنان حرکت می کرد، لب های داغش رو به مال جونگ کوک چسبوند و باعث شد جونگ کوک یکی از دست هاشو بی اختیار درون موهاش چنگ کنه و اونهارو محکم بکشه.

بوسه ها همزمان با احساس انفجاری که توی پایین تنه هاشون شکل گرفته بود سریعتر و وحشیانه تر می شد.

لب های تهیونگ درد می کرد و می تونست قسم بخوره که به سختی کبود شدن اما اهمیتی نمی داد.
بالاخره بعد از چند بار حرکت کردن عضو هاشون روی هم، هر دو به ارگاسم رسیدن و ناله های هر دو پسر بین لب های هم خفه شد.

تهیونگ با ته مونده ی انرژیش لب هاش رو از لب های سرخ و خوش مزه ی آلفای جذابش جدا کرد و با بی حالی تمام وزنش رو روی بدن اون انداخت.
سرش رو به شونه ی آلفا تکیه داد و بوسه ی نامحسوسی روی اون قسمت نشوند.

رگه های لذت جرقه زنان از بدنش خارج می شدن و فقط عشقی سوزان باقی موند که قلبش رو گرم می کرد.

اون واقعا این مرد به ظاهر آروم و یخ که قلب مهربونی داشت رو دوست داشت.

نفس عمیقی کشید و یکی از دست هاش رو محکم دور کتف آلفا حلقه کرد و با انگشت های کشیده و داغش گردن و پوست مرد رو نوازش کرد.
با شنیدن نفس های لرزون مرد، دلش براش ضعف رفت و بعد از جابجا کردن سرش، بوسه ی طولانی و پر عشقی روی گردن و گلوی آلفا نشوند و لبخند کمرنگی روی لب هاش نشست.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jan 10, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

тнe lαѕт oмeɢαDonde viven las historias. Descúbrelo ahora