حرف بزنیم

69 10 7
                                    

سلام بچه ها
میدونم خیلی وقتها میام میگم اره من از این به بعد بیشتر اپ میکنم بیشتر حرف بزنیم و اینا ولی بعد میشینم با خودم فکر میکنم خب همه کلی مشکل دارن وقت ندارن یا هرچیزی که هست بعد من بیام هی یه چیزی بگم و هرروز اپ کنم نمیشه
یا با خودم فکر میکنم که من بیشتر اوقات حالم خوب نیست رو به راه نیستم اوضاعم رو روال نیست چرا بیام اینجا حال بقیه رو هم بگیرم!؟
بعد میگم خب من این کتاب ها رو گذاشتم که بتونم یه جا حرف بزنم پس چرا نمیام حرف بزنم؟چرا خودمو محدود کردم!؟
پس امشب میخوام یکم حرف بزنم
چندروز پیش برای دومین بار تو این مدت حمله ی عصبی داشتم
دفعه ی اول با برادرم و دوست دخترش بیرون بودیم بعد برادرم هی حرف زد هی توهین کرد من چیزی نگفتم یه لحظه دیگه اعصابم خیلی خورد شد و حس کردم دارم منفجر میشم و میلرزیدم فقط بهش گفتم باشه دیگه من میرم خونه بعد بلند شدم از کافه ای که بودیم پیاده تا خونه رفتم که زیاد هم دور نیست شاید ۴۰ دقیقه
بعد دیگه اینقدر عصبی بودم و میلرزیدم و نفس کم آورده بودم حس میکردم سینه ام داره آتیش میگیره
خیلی بد بود
بعد دومین بار هم چندروز پیش بود که من و بابام رفتیم بیرون پیاده روی و خرید بعد مامانم سه تا کارت داده بود بهمون که خرید کنیم دیگه بعد رفتم قرص بخرم هر کارتی رو دادم گفت موجودی ندارن دیگه زنگ زدم به مامانم که اینا خالیه کارت ها مامانم هم گفت خب باشه بیاید خونه ما هم گفتیم بریم نون بخریم دیگه۵ تومن رو داره یکی از کارت ها ولی زهی خیال باطل خالی بودن سه تا شون دیگه امدیم خونه و من خیلی خسته بودم و پاهام درد میکرد تو اتاق داشتم استراحت میکردم مامانم صدام کرد گفتم باشه یکم صبر کن استراحت کنم
آقا من امدم بیرون از اتاق برادرم شروع کرد غر زدن که تو چرا سر مامان داد زدی چرا وقتی بهت میگه بیا نمیای چرا من سفره رو باید بذارم مگه وقت ناهار نیست و از این چرت و پرت ها منم به مامانم گفتم من سرت داد زدم؟باشه دستت درد نکنه!که بدتر شد!مامانم گفت باشه باشه نکن برادرم هم شیر شده بود هی چرت و پرت میگفت که اره میزنمت و از این حرفها منم بهش گفتم تو حق نداری دست بهم بزنی تو چیکاره ای؟کی بهت اجازه داده بخوای دست روم بلند کنی!آقا اون ور ور میکرد من می امدم جواب بدم مامانم میگفت وقت ناهاره دعوا نکنید یعنی ببین یه جوری من میلرزیدم و عصبی بودم و داشتم آتیش میگرفتم که اگه بحث غرور نبود همون موقع می نشستم رو زمین و خودمو ب بغل میکردم و زار میزدم!خیلی حالم خراب بود
دیگه وقتی خفه خون گرفت برادرم منم با هردوشون قهر کردم و کارها رو کردم و رفتم تو حیاط نشستم یکم خنک بشم و آروم بشم واگرنه سرمو میکوبیدم به دیوار یا مشت میزدم به دیوار یا یه بلایی سر خودم می اوردم
حالا فکر کن هوا سرد منم رو زمین نشسته بودم و فقط نفس عمیق میکشیدم که گریه نکنم و این حمله هم تموم بشه
حالا تو این مدت که قهر کردم با هردوشون مهمون هی میاد تا وقتی مهمون ها هستن رفتارم مثل قبل و بدون قهره ولی تا مهمونا میرن برمیگردم به تنظیمات قبلی
دیشب و امشب مهمون داشتیم و من از دیشب دیگه تا ساعت ۳ مامانم رو ندیدم،ظهر هم سر ناهار حرف نزدیم که بگیم من قهرم یا آشتی فقط سر ناهار من شام دیشب رو خوردم پرسید چطور بود گفتم خوب بود گفت من دیشب نخوردم منم گفتم میگفتی نمیخوردم
بعد شما فکر نکنید اینا رو با یه لحن عادی گفتم،شما کاملا لحن یخ و بی حوصله رو در نظر بگیرید،کاملا بی میل جواب میدادم
دیگه غروب امد تو اتاقم گفت مهمون داریم و منم جلو مهمونا ابرو داری کردم و عادی بودم
رفتیم با دختر داییم سرویس طلای عروسیشو بخره اونجا از یه گردنبندی خوشم امد مامانم هم فکر کرد که من دیگه حالا باهاش دوستم گفت واسه کادو تولدت اینو میخرم منم گفتم نمیخوام گفت چرا گفتم خوشم نیومد دیگه هم حرف نزدم باهاش تا اخر شب که من رفته بودم پشت بوم که پیاده روی امروزم رو داشته باشم که پیام داد بیا پایین منم گفتم باش واسم استیکر چشم قلبی فرستاد منم جواب ندادم
من از آدمهایی که دروغ میگن بدم میاد حالا میخواد اون شخص مادرم هم باشه دلیل نمیشه الان دیگه باهاش مثل قبل باشم
دیگه نمیخوام باهاش نزدیک باشم
بدم امد از رفتارش و کارهاش
دلمو شکسته بدجور هم شکسته
هم اینکه دروغ گفت هم اینکه فرق میذاره و میگه من فرق نمی ذارم هم اینکه واسش مهم نیستم و فیلم بازی میکنه که مهمم
سالهاست داره فیلم بازی میکنه و من جاش خسته شدم از این نقش بازی کردنش
دلیل نمیشه دوستم داشته باشه،حق داره هرکسی میخواد رو دوست داشته باشه و اگر من مورد علاقه اش نیستم من مجبورش نمیکنم واسم فیلم بازی کنه که منو دوست داره،و الان که داره فیلم بازی میکنه حال بهم زنه
من دوستش دارم مادرمه اما قرار نیست نقص هاشو ندید بگیرم
و حالا که اینطوری بهم آسیب زده قرار نیست دوباره بهش نزدیک بشم و بهش اجازه بدم بهم آسیب بزنه
بذار بقیه هر جوری میخوان فکر کنن
من از اینکه دید حمله ی عصبی رو دارم میگذرونم ولی سر دروغ گفتن و دفاع از پسرش موند قرار نیست ببخشمش
همون طور که ما بچه ها یه حقی به گردنمون در قبال والدینمون داریم اونا هم یه حقی در قبال ما دارن و ماهم میتونیم شاکی باشیم از دستشون
الان هم من خیلی بدجور شاکی ام از مادرم
و قرار نیست حالا حالاها ببخشمش

rainbow talk Where stories live. Discover now