رنگ سبز واسه من همیشه مورد پسند نیست
مثل این چندوقت اخیر
فکر میکنم مناسبترین رنگ باشه واسه توصیف این روزها
خانواده ی من الان سه هفته است روزه میگیریم و این هفته میشه هفته ی چهارم
بعضی روزها رو برای اینکه استراحت داشته باشیم و اذیت نشیم روزه نبودیم
حالا چهارشنبه زنگ زدیم پسر خالم گفتیم ما روزه نگرفتیم که بیای خونمون ناهار ماهی درست کردیم
اون هم آمد بعد از ناهار گفت میخواد بره ماهشهر ماشین خالیه گفت بیاید باهام
دیگه ماهم دیدیم خیلی وقته خونه ایم و خسته شده بودیم گفتیم باشه
من حس میکنم یه مدته دل نازک شدم هرکی هرچی میگه ناراحتم میکنه و بهم برمیخوره
بخاطر همین سعی میکنم زیاد تنها جایی نرم چون ناراحت میشم و عصبی میشم
القصه آقا جان ما رفتیم خونه خالم نوه های خالم امدن داشتیم سلام میکردیم من تو اتاق بودم بزرگه که امد گفت من دست نمیدم منم گفتم همیشه قبل از این هم دست نمی دادی درست الان فرقی نداره دیگه اون هم سریع حق به جانب و دعوا که من همیشه دست میدادم تو هم مثل مامانت میگی بهش گفتم من تو اتاقم حتی نمیدونم مامانم رو کجا دیدی و چی بهت گفته چرا میپری بهم برگشته میگه من همیشه دست میدم و از این حرفها من اهمیت ندادم گفتم اصلا چه اهمیتی داره تو دلم هی میگفتم عجب غلطی کردی با این وحشی حرف زدی
بعد تو این بین نوه ی خالم که مادرش فوت کرده گفت وای شما دوتا هیچوقت باهم نمیسازید و همیشه باهم دعوا دارید
منم گفتم والا من که حرفی نزدم اگه کسی نمیسازه و دعوا داره من نیستم
برگشتن دوتاشون باهم میگن نه تو با هیچکس نمیسازی
منم محل ندادم چی میگن حوصله نداشتم
همون موقع دختر دایی هام امدن و بعد از سلام کردن و این ها نشستیم به شوخی و حرف
حالا اون نوه ی خالم بزرگه و خواهرش قیافه گرفته بودن
منم اصلا کاری به بزرگه نداشتم داشتم با کوچیک تره که هم سنمه حرف میزدم و می پرسیدم مانتو گرفته چیکار کرده و اینا بعد گفتم با خودم آقا نمی ارزه قیافه گرفتن بخاطر دست دادن از بزرگه هم پرسیدم
اون هم اصلا نگاه نکرد با دستش مثل حالت کیش کیش کردن گربه هست اونجوری کرد به خواهرش میگه خودت توضیح بده
منم تو دلم واسش چندتا فحش غلیظ نثار زنده و مردش کردم گفتم اصلا آدمی تو بخوام باهات حرف بزنم
بعد هم رفتن
بعد دختر دایی هام گفتن چشون بود این دوتا
ماهم گفتیم همین مدلی امدن از خونشون
آقا جونم بگه واستون اون شب ما رفتیم خونه پسر خالم طبقه ی بالا تا ۷ صبح حرف و بگو بخند
صبح من و دختر داییم ساعت ۱۰ بیدار شدیم اون رفت خونشون من رفتم دنبال مامانم خونه ی اون یکی پسر خالم که بابای اون دوتاست
رفتممادرشون که دختر خالم بزرگست گفت خوابن و منم گفتم بهتر نشستم اونجا صبحونه خوردم تموم شد رفتم خونه داییم که با دختر داییم حرف بزنم
آقا من و دختر داییم کلی حرف زدیم و منم تعریف کردم شب قبلش چی شده بود اون هم بهم گفت اینا خیلی تو خونه موندن مخشون عیب پیدا کرده فقط دنبال سوژه میگردن
آقا جونم واستون بگه ما عصر دوباره رفتیم خونه همون پسر خالم با دخترها
با خودم گفتم آقا تو هرچی گفت چیزی نگو آرامش خودتو حفظ کن
آقا دیدم نه امروز از دنده ی خوش اخلاقی بیدار شدن گفتم الحمدلله
شب رفتیم نوه ی خالم کوچولوئه که تازه بدنیا امده رو ببینیم و تبریک بگیم
ساعت ۸ و نیم من و دختر داییم جیم زدیم با پسر داییم رفتیم دنبال خواهر بزرگشون رفتیم بیرون شام خوردیم
اینقدر خوردیم و حرف زدیم و شوخی کردیم که من دیگه نمیتونستم حرف بزنم
کلا من با خونه داییم و بچه هاش همیشه بهم خوش میگذره
برگشتیم دیدیم عروس اون یکی داییم امده خونه داییم نشسته دیگه تا ساعت ۱۲ باهاش بودیم بعدش رفتیم دوباره خونه پسرخالم بخوابیم
بازم تا ساعت ۶ به حرف و شوخی و مسخره بازی گذشت و مامانم هی میگفت بخوابید هی ما حرف میزدیم
صبح ۹بیدار شدیم از سر و صدا ی مردها طبقه ی پایین بعد من دختر پسرخالم که خونشون خوابیده بودیم پیشم خوابیده بود ۸ سالشه کل زمان خوابم سرش تو شکمم بود پاش روم بود اصلا نگم واستون
دیگه بیدار شدیم و شروع کردیم کمک کردن چون ناهار جوجه بود و باید همه کمک میکردن
حالا فکر کنید من دارم از سردرد و کلافگی هلاک میشم و هی چرت میزدم
دیگه کارها رو کردیم و ناهار خوردیم و نشستیم من و دخترها تو حال خونه ی خالم بزرگتر ها تو حیاط بودن
دیدم هی چرت میزنم ساعت ۳ یا ۴ بود رفتم تو اتاق پسر خالم خوابیدم تا ۵و نیم ۶
دیگه بعدش فقط به خداحافظی کردن و جمع کردن وسایل گذشت و برگشتیم
آقا الان کلی حرف زدم ولی شما ادامه رو که ربطی به این همه حرف فکر نکنم داشته باشه رو بخونید
توی زندگی خیلی افراد هستن که نمیشه قیچیشون کرد یا کنار گذاشته بشن
نه بخاطر ارزش خودشون
بلکه بخاطر ارزش بقیه ی اطرافیان که باهاتون ارتباط دارن که اون هم معذب نشن یا مجبور به جانب داری نشن
شاید بگید نه آدمی که اذیتم میکنه رو میذارم کنار که راحت باشم یا از این حرف ها
ولی اگه واستون روابط خانوادگی یا فامیلی مهم باشه این کار رو نمیکنید
واگرنه کم کم میبینید هیچکس رو ندارید
من خانواده ی پدریم زیاد رابطه ندارن در کل باهم
سالی شاید یه بار دور هم جمع بشن که امسال این اتفاق نمی افته
عمو هام یکیش که فقط خودش میاد خونمون زنش نمیخواد کسی بره خونش
اون یکی هم کویته
عمه هام هم اصلا شما بگو سراغ بگیرن یا زنگ بزنن یا هرچی
در کل بابام خیلی بدبخته!🤦🏻♀️🤷🏻♀️
ولی خانواده ی مادریم پرجمعیت و شلوغ و خونگرم و اهل ارتباط داشتن هستن
اینه که من دوست ندارم بخاطر بیشعور بودن یه نفر بقیه معذب بشن
پس هیچوقت با هیچکدوم از آدمهایی که بد باهام رفتار میکنن نه قطع رابطه میکنم نه بد اخلاقی
فقط دیگه کاری بهشون ندارم
در کل من الان یه مدته با نوه های خالم که قبلا خیلی صمیمی بودیم مشکل دارم چون اونا خیلی افکارشون پوسیده است و خیلی دنبال دعوا و اینکه من چی گفتم اون چی گفت و از این جور رفتار هاست که بخاطر تو خونه بودن و تاثیر گرفتن از همدیگه و تو اجتماع نبودنِ این کارها
در کل من با اینکه خیلی بهم برمیخوره و ناراحت میشم از حرفهاشون بعضی وقتها ولی کاریشون هم ندارم
میگم ناراحتم کنید هم مهم نیست اونقدر
چون میدونید ذاتشون بد نیست
اگر ناراحتی هم پیش بیاد شاید فرداش پیام بدن یا همون شبش جوک بفرستن یا چیزی
اگه بخوان تصویری حرف بزنن گروهی منو یادشون نمیره
جایی بخوان برن پیام میدن
کاری بخوان بکنن پیام میدن
اینطور نیست که همیشه بد باشن
منم بدی هاشون رو بخاطر خوبی هایی که میکنن میبخشم
مثلا من خب دیشب برگشتم خونه ساعت ۱۱ یا ۱۲ بود زنگ زدن تصویری حرف و شوخی و مسخره بازی
اینه که نمیتونم بگم صرفا بدن
برای همه ی آدم های اطرفم همین کار رو میکنم
یه ترازوی ذهنی دارم که میگم خب آقا جان کفه ی خوبی یا بدی اون شخص چقدر سنگین تره بعد میگم خب می ارزه بخاطر نیم کیلو بدی ده کیلو خوبی رو نادیده بگیرم یا برعکس یا هر چی که اون شخص داشته
مثلا عمه ام خوبی نکرده بهم بدی کرده ولی نه اونقدری که مثلا بگی زدتم یا هرچی
ولی چون دلم رو شکسته من اصلا دوستش ندارم
و حالا چندتا چیز دیگه هم هست
اما درکل من همیشه وقتی یکی میگه جون عمه ات میگم اهمیتی نداره اره جون عمه ام🤷🏻♀️
چون کفه ی بدی هاش خیلی سنگین تر از خوبی هاشه🤷🏻♀️
حالا چرا گفتم سبز
چون واسه من سبز یه رنگیه که اگه از اعتدال خارج بشه یا خیلی بد میشه یا خوب میشه
و همیشه دوستش ندارم
ولی رنگی هم نیست که بگم بدم میاد
مثل تمام اتفاقات بالا
بعضی آدم ها رو همیشه قرار نیست دوست داشته باشی بعضی وقتها به خودتون اجازه بدید آدم هایی رو که دوست دارید رو هم دوست نداشته باشید
بشینید بدون جانب داری خوبی ها و بدی هاشون رو بشمارید
ببینید بخاطر خوبی هاشون میتونید چشم رو بدی هاشون ببندید یا میتونید در عین اینکه دوستشون دارید گاهی وقتها ازشون بدتون بیاد
همیشه راحت ترین راه بریدن و قطع کردن و دوریه
ولی گاهی وقتها باید راه سخت رو برید
برای خودتون برای حال بهترتون
اونهایی که از همه میبرن همیشه حالشون خوب نیست
هم دلشون تنگ میشه هم یکی رو میخوان هم گاهی وقتها میگن کاش اون شخص بود
گاهی وقتها دلشون میخواد برگردن اما دیگه رُوی برگشتن رو ندارن
میخوان بگن بخاطر یه کار کوچیک سالها خوبیتون رو کنار گذاشتم؟
این همه حرف زدم و گفتم که بگم واسه اینکه بعد ها حسرت بخورید عمر خیلی کوتاه تر از اونیه که فکر میکنید
توی عصبانیت تو اون لحظه ای که اون کسی که دوست دارید رو هم ازش بدتون میاد تصمیمات عجولانه نگیرید
فرداش که آروم شدید و دوباره اون شخص رو دوست داشتید از تصمیمتون برمیگردید
زندگی تون سبز و متعادل🍏
KAMU SEDANG MEMBACA
rainbow talk
Acakحرفهای رنگین کمونی هر حرفی که اینجا زده میشه رنگیه گاهی وقت ها آبی قرمز نارنجی بنفش سبز یا حتی سیاه یا خاکستری😉🤷🏻♀️ پس همراه این رنگی رنگی باشید😉🌹