chapter ³

1.6K 292 37
                                    

با خستگی به مربیش ‌نگاه کرد تا بلکه بتونه با چشمای پاپی طورش دلشو بدست بیاره

* نه تهیونگ!! ‌... فقط بیست دیقه تا چهار ساعت مونده

با خستگی‌سری تکون داد و دویدنشو با انرژی بیشتری ادامه داد


..
..

.

.

.

..
..

هودی گشادشو پوشید و از خوابگاه دور شد

یک ماه پیش بعد از امضای قرارداد با مدیر عامل از خونش بیرون اومده بود تا به خوابگاه کاراموزای کمپانی بره

اونکه چطور خونوادشو راضی کرد و اون المشنگه بزرگ تو خونه رو جمع کرد رو اصلا دوست نداره بیاد بیاره

با بیخیالی‌ هنزفری هاشو از کوله پشتیش در اورد و وارد گوش هاش کرد اهنگ مورد علاقشو پلی کرد و همراه باهاش خوند

توی یک ماه حدود ۸ کیلو کم کرده بود با ورزش های سنگین و رژیم سختی که داشت به شدت از لحاظ بدنی ضعیف شده بود

(بچه ها بصورت نرمال و سالم هفته ای یک‌‌کیلو باید کم کنین)

حتی اگه دمای بدنش دو درجه کم میشد حسابی سرما میخورد و دوسه روز خونه نشین

شالگردنشو محکم تر دور گردنش پیچید

با پوکر فیسی وارد مدرسه شد

با دیدن بادیگاردش جلوی در پوفی کرد

بازم باید جونگ هوان رو با خودش میبرد داخل کلاس

بیحوصله گوشیشو از جیبش دراورد و شماره یک رو نگه داشت

» سلام بیب

_ سلام‌ سِر (sir)

» چیزی شده؟؟ من حدود پنج دیقه وقت دارم

_ سِر من بهتون گفتم ... لازم نیست جونگ هوان  هر روز  بیاد باهام مدرسه

» تهیونگ من نمیتونم مثل روز بعد از قرارداد ببینمت!!
هرکدوم از اون کبودیا روی صورت و بدنت یک خسارت مالی برای شرکت و یک اسیب به اموال منه!! پس درک کن که جونگ هوان باید همش باهات باشه!! حالام برو و وارد کلاست شو چون دیرت میشه!... فعلا بیب!

تهیونگ پوفی از کلافگی کشید و با بیحوصلگی جواب داد

_ اوکی، تنکس سِر! بای!

.
.
وارد کلاس شد و با بیحوصلگی سمت صندلیش رفت

البته جونگ هوان هم پشتش بود

کتابش روی میزش گذاشت روی صندلی لم داد جونگ هوان هم کنارش نشست

با این که فقط ۸ کیلو کم کرده بود باز هم خیلی لاغرتر دیده می شد به خاطر اینکه  بقیه متوجه رژیم گرفتن و ورزش کردنش نشن هودی های گشاد می پوشید میخواست وقتی که کار مدلینگ رو شروع کرد به همه نتایج سه ماه تلاشش رو نشون بده

orphanageWhere stories live. Discover now