با احتیاط ییبو رو بلند کرد و بغلش گرفت
از اتاقش خارج شد و به سمت اسانسور خصوصی رفت
ییبو اروم سرشو از روی شونه جونگکوک برداشت
٪ آپا…؟
جونگکوک با لبخند سرشو سمت ییبو برگردوند و دماغشو بوسید
- خرس عسلی من چطوره؟
ییبو با گیجی بعد از خوابش لبخند زد
- خ … خوبه
با رسیدن به پارکینگ سمت مازراتیش رفت
ییبو رو روی صندلی مخصوصش گذاشت و خودش سوار شد
.
.
.٪ هاااالمووووووننننییییی
با حلقه شدن دستایی دور پاش به خودش اومدو با لبخند بزرگی ییبو رو بلند کرد
- قند عسل من … چطوری عزیزدلم؟؟؟
با دیدن علاقه شدید مادرش و ییبو بهم آه عمیقی کشید
ییبو ، مادربزرگشو مثل مادر میدید … اونقدری کوچیک بود که نتونه فرقشونو متوجه بشه
سمت اتاقش رفت
وسط راه با لیسا روبرو شد که داشت از اتاقی که قبلا مال اون بود خارج میشد
+ اینجا چیکار میکنی؟
لیسا با تعجب سرشو بالا اورد و با دیدن جونگکوک پوزخندی زد
- اومدم ییبو رو ببینم … حداقل به عنوان خاله که باید بشناستم
پوزخند پررنگی روی لبای جونگکوک جا گرفت
+ قرارمونو که یادته؟؟… با کنفرانس خبری امروز شانست خیلی کم شد!… چطور میتونی با مردی که مثل خودت میتونه بچه دار شه ازدواج کنی؟؟
لیسا پلک طولانی ی زد
سعی کرد خودشو کنترل کنهدوباره پوزخندو روی لباش اورد
- اول از همه … اون کنفرانس خبری برای توام همچین خوب نبود… الان نه تنها بوگوم …بلکه یک بچه هم جلوی راهمونه!… تو فکر میکنی حتی اگه کاری کنی تهیونگ بوگوم رو ترک کنه … میتونی بچشو ازشدور کنی بدون اینکه ازت متنفر شه؟
دوما… من هیچ مشکلی با اینکه تهیونگ بچه دار میشه ندارم همونطور که خودت میدونی من قبلا دوست دختر هم داشتم پس مسلما این برام اندازه پشیزی اهمیت ندارهجونگکوک ابروشو بالا انداخت و لیسا رو تصحیح کرد
+ تهیونگ دختر نیست که تو داری رابطت باهاشو با رابطه خودتو دوست دخترات مقایسه میکنی
لیسا اهی کشید و دستشو رو شقیقش گذاشت
- میدونم … حرف زدنبا تو منو همیشه دیوونه میکنه … اینم نشونش بود
جونگکوک پوزخندی زد
+ برات دعوتنامه نفرستاده بودم
لیسا هوفی کرد و همونطور که از جونگکوک رد میشد زمزمه کرد
- خفه شو جونگکوک!! … خفه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.- بنظرت تانگ سان حلقه سومشو میتونه جذب کنه؟؟
بوگوم همونطور که یه مشت پاپ کرن دیگه تو دهنش میکرد جواب داد
+ اره بابا… خیلی ادم خفنیه ، تازه نقش اولم هس … نمیشه که بمیره!
با دیدن تیتراژ سمت بوگوم برگشت
- راستی … بنظرت ییبو و شیائو بهم زدن با هم؟
بوگوم هم سمت تهیونگ برگشت
+ نمیدونم … ولی برگشت استریت شیائو با سرزمین ارواح یکم جنبه ساکت کردن بای ( سکشوال) بودن شیائوئه
تهیونگ لباشو جلو داد و اخم کوچیکی کرد
- آیش… قول میدم اگه این دوتا بهم برسن اولین کسی باشم که حمایتشون میکنه!!
بوگوم قهقهه ای زد و صدای ریزی به گوششون خورد
& اَ دَ دَدَدَهردو روشونو سمت الیا که اون سمت تخت بود برگردوندن
الیا با دستاش داشت روی خرس عروسکیش میزد و صداهای عجیب از خودش درمیاورد
انگار الیا داشت با خرس حرف میزد
بوگوم با چشمای اکلیلی سمت الیا رفت و محکم تو بغلش فشرد
+ آبنبات کوچولوی من!!! چی داشتی بهخرسه میگفتی بابایی؟؟… داشتی دعواش میکردی؟؟ اره؟؟… چیکار کرده بود مگه اقا خرسه؟؟
تهیونگ با لبخند به صحنه روبروش نگاه کرد
اون خوشبخت بود… درسته؟؟
.
.
.
.
.
.کمه
میدونم
ولی حسش نبود بیشتر کش بدم این پارتو
🔥ووت
💢 کامنت
یادتون نره
Borahe💜💜💜💜
YOU ARE READING
orphanage
Fanfictionوقتی تهیونگی یه کوچولو زیادی تپل و کیوته main couple : kookv Side couple : idk