3 months later (graduating party)
با اعتماد بنفس از ون کمپانی پیاده شد و عینک افتابیش رو زد
نور فلش ها و سوال های پی در پی خبرنگارا و فن هاش به سمتش هجوم اورد
با لبخند ملیحی با کمک بادیگاراش سمت خبرنگارا رفت
منیجرش همه رو اروم کرد و با اشاره به خبرنگار هایی که حق انحصاری پخش داشتن ازشون خواست سوالاشونو بپرسن
از تغییرات استایل تا تغییر رنگ مو و تبلیغات تا لایو های اخیر تهیونگ که با کمی سرفه همراه بود
سوال اخر هم پرسیده شد
& تهیونگی تو قراره امروز فارغ تحصیل بشی … چه حسی داری و برنامت برای کالج چیه؟
تهیونگ به چشمهای بادومی و ریز زن نگاه مهربونی انداخت و با لطافت شروع کرد
+ من واقعا ازینکه یک دوره دیگه از زندگیم رو گذروندم خوشحالم و همینطور مطمئنم دلم براش تنگ میشه ولی الان حس میکنم با تموم شدن این دوره قدمی به سمت اینده برداشته شد … من واقعا دوست داشتم طراحی لباس رو امتحان کنم ولی از طرفی به دروس تحقیقاتی علاقه دارم … مخصوصا بیولوژی! … ولی از طرفی نظر والدینم همیشه برام اولویته!
همه با شنیدن اینکه چطور تهیونگ به نظر پدر و مادرش احترام میذاره لبخند زدن و خبرنگارا از جلوی راه با گفتن تشکری کنار رفتن
اکیپ بنگتن که به خبرنگارا و فن هایی که جلوی در مدرسه میومدن و جیغ و داد میکردن عادت داشتن بعد از نگاه کوتاهی به تهیونگ راهشونو ادامه دادن
همه دانش اموزا به سمت اتاق پرو رفتن
بعد از تموم شدن جشن و خوردن کیک ، تهیونگ کلاه بدست با همون لباسا به سمت اکیپ بنگتن رفت
همه اکیپ با تعجب بهش خیره شدن تا بهشون رسید
با صورت سرد ولی لحن لطیفی شروع کرد
+ سالهای خاطره انگیزی رو باهاتون تجربه کردم… چیزهای زیادی یاد گرفتم و واقعا برام مفید بود … ولی … دوست دارم وقتی از این جا میرم … ردی ازتون تو زندگیم نبینم
بدون توجه به نگاه شرمنده جیمین و دلخور شوگا رو به جونگکوکی کرد که مثل همیشه پوکر بود ولی الان رده هایی از تعجب تو چشماش بود
دستشو رو شونه جونگکوک گذاشت و کمی فشار داد
+ جئون جونگکوک … من … تهیونگ احمق… یکسال پیش … بهت احساساتی پیدا کردم … جئون جونگکوک … من دوست دارم
بعله
شب تولدم بود
گفتم نو نوارتون کنم :)ووت
کامنت
انرژی
فراموش نشه
Borage💜💜💜💜💜
YOU ARE READING
orphanage
Fanfictionوقتی تهیونگی یه کوچولو زیادی تپل و کیوته main couple : kookv Side couple : idk