chapter 8

1.2K 257 41
                                    

بادیگاردا دو طرف تهیونگ نشسته بودن و درصورتی که دانش اموزا دور تهیونگ جمع میشدن از نزدیک شدن بیش از حدشون جلوگیری میکردن

زمان ناهار رسید و همه به سمت کافه تریا رفتن

جونگ هوان هم رفته بود تا برای هرسه شون غذا بیاره

تهیونگ با گفتن میرم دستامو بشورم کیونگسو(بادیگارد جدیده) رو ترک کرد

وقتی که بعد از شستن دستاش داشت به سمت کلاس خالی ای که ازش‌اومده بود میرفت ایون لی (خیلی خیلی خیلی از ته بدش میاد و معمولا همون کسیه که بیشترین اسیب فیزیکی رو شخصا به ته زده حالا چه زیر دست جیمین چه خودسر) جلوش درومد

+ چیزی شده ‌ایون لی شی؟

ایون لی ابرویی بالا انداخت و با پوز خند همونطور که نزدیک ته میشد گفت

& اومدم یکم از کیسه بوکسم استفاده کنم!

و مشتشو بالا اورد

.
.
..
.
.

-(جیمین) لطفا هیونگ!!!... یک لحظه واستا!

یونگی پوفی کرد و ایستاد

به سمت اون اهریمن قد کوتاه برگشت

+ باز چی میخوای؟؟؟… منکه گفتم جزوه ننوشتم

جیمین دستپاچه به یونگی نگاه کرد

- آ…اممم.… میخواستم یه چیزی بگم

یونگی چشمی چرخوند و به ساعتش نگاه انداخت

+زود بگو… ده دیقه تا کلاسم مونده

-هــ …هیونگ… یادته گفتی از تهیونگ تو اولین دیدار عذربخوام؟

یونگی کلافه سری تکون داد

- میدونی… الان … با وجود دوتا بادیگارد… رسیدن به ته خیلی سخته .… جونگ هوان نمیذاره از یک متریش رد شم و…

یونگی حرفشو قطع کرد

+ برو سر اصل مطلب

- میشه اگر اینکارو کردم… و همه چی رو به جون خریدم … یک چیزی بهم بدی؟؟؟

یونگی با طعنه و تعجب ابرو بالا انداخت

+ کاریکه وظیفته رو انجام میدی و پاداشم میخوای؟؟؟؟؟؟؟

جیمین ناراحت به یونگی نگاه کرد

- هیونگ چیز زیادی نمیخوام … من تاحالا هیچی ازت نخواستم بدون اینکه رد بشم … این یه بارو قبول کنننن

یونگی بیحوصله دوباره به ساعت نگاه کرد

+ خیله خب … بگو… چی میخوای؟؟؟؟

جیمین لبخندی زد

- باهام بیا سینما

یونگی که داشت کم کم راه رفتنشو شروع میکرد - چون دیرش شده بود - بیحوصله باشه ای گفت و جیمین رو با صورت قرمز و خوشحال تنها گذاشت

.
.
.

صحیح

خب

حرفیسخنی…

کامنت🚨🚨🚨

ووت🎆🎉

Purple you💜💜💜💜

orphanageWhere stories live. Discover now