سبز مثل سرسبزی خاطرات تو

344 65 203
                                    

° توجه : اگه قسمت های قبلی و "جزئیات" اون رو به یاد نداشته باشید، این قسمت و قسمت های آینده براتون کاملا بی معنا میشه و گره های قصه براتون تا آخر باز نخواهد شد.


"پس بازی شروع شد آقای مالیک"

|گذشته|

دوربین تو دستش رو محکم تر گرفت و به پسر رو به روش لبخند زد.
هوا سرد بود و هر دو لباس های گرمی پوشیده بودند.
با دستش اشاره کرد که یکم صورتش رو به سمت چپ بچرخونه تا ازش عکس بگیره.

پسر رو به روش با بی قراری تکون می خورد و اجازه نمی داد که عکسش رو بگیره.
آخرین عکس رو گرفت و دوربین رو پایین آورد.
با عشق به حرکت هاش خندید و گفت:
_چرا اینقدر تکون می خوری؟ میخواستم ازت عکس بگیرم.

پسر کلاه صورتیش رو تا رو چشماش کشید و لب هاش رو آویزون کرد.
+عکس دوست ندارم!
کنارش نشست و لب های آویزونش رو بوسید.
_چی دوست داری پس؟

دوباره کلاه صورتیش رو بالا داد و با چشماش خیره شد به چشمای پسرِ عکاس.
+تو رو فقط!
پسر عکاس کلاه مشکی رنگش رو صاف کرد و بدون اینکه جواب ابراز علاقه اش رو بده، از جاش بلند شد.

+کجا میری؟!
دوربین رو، روی پایه گذاشت و تایمر رو تنظیم کرد.
برگشت سر جای قبلیش و صورت پسر رو جلو کشید.
پشتشون به دوربین بود و عمیق در حال بوسیدن هم بودند.

دوربین عکسش رو گرفت ولی دو تا پسر از هم جدا نشدند.
بوسه همچنان ادامه داشت.
نفس که کم آوردند، کمی فاصله گرفتند.
پیشونی رو پیشونی...
قلب نزدیک قلب...

_دوست دارم
زمزمه کرد.
و زمزمه هاش، تبسم دوبارهء عشق بود.

اولین اعترافش بود.
و چه جایی اعتراف کرده بود.
میون جنگل زمستونی.
میون هوای سرد و سرما.

دوباره زمزمه کرد :
_دوست دارم هری...

و راست می گفت.
تو اون لحظه هیچکس رو به اندازه هری دوست نداشت.
البته نه فقط تو اون لحظه، بلکه تو تموم زندگی کوتاه و ساده اش هیچکس رو اینقدر نخواسته بود.

هری، دوربین رو آورد و با هم به تصویر خیره شدند.
کلاه مشکی و صورتی ای که رو سرشون بود، تصویر رو جالب تر کرده بود.
همزمان لبخند زدند.
این تصویر، شاید تنها تصویری بود که قرار بود تا ابد،
یادآور عشقی باشه که وجود داشته.
حتی اگه دیر بشه.
حتی اگه هیچکس یادش نیاد،
تصویر ها همیشه یادآور های خوبی هستند.

|پایان گذشته|

نایل دونات ها رو تو ظرف، کنار هم چید و کانتر رو دستمال کشید.
ساعت نه صبح بود و تازه روز شروع شده بود.
زین هنوز خواب بود.
شب قبل رو با هری و السا گذرونده بود و السا حسابی انرژیش رو از بین برده بود.
نایل براش خوشحال بود.

Strong. |zarry|Where stories live. Discover now